یوسف در کوه آرارات

نویسنده

چکیده

شهر کوچک سلماس در شمال غرب ایران دراثر زلزلة ویرانگر سال 1930 در قعر زمین فرو می رود. فقط یک نوجوان به نام یوسف در حومة آن باقی می ماند. یوسف در این پریشانی و تنهایی به یاد یک هم کلاسی صمیمی دورة کودکی به نام لوسیک می افتد که در یروان ارمنستان درهمان نزدیکی ها زندگی می کند. بی درنگ به کمک خودروهای باربری خود را به یروان می رساند و با شگفتی لوسیک را در حال آب دادن به گل ها می یابد. دوستی قدیمی با خوشحالی تمام تجدید می شود و به مرحله ای می رسد که یوسف به فکر ازدواج و زندگی مشترک با وی می افتد. ولی از آنجایی که لوسیک پیرو دین مسیح و ارمنی است و او یک مسلمان متدین‘ امکان چنین زندگی وجود ندارد. در چنین شرایطی پدر و مادر لوسیک با تصمیمی ناگهانی و برخلاف میل لوسیک‘ اورا به عقد شوهری ارمنی در می آورند. با چنین اتفاقی ‘ یوسف یکبار دیگر تنها می ماند و با ناراحتی و نگرانی به یاد از دست رفتگان و زمین لرزه می افتد. او تصمیم می گیرد به کوه آرارات برود‘ به قله آن صعود کند و با شوق و شور در کشتی نوح پناه بگیرد. او مسافت هایی از کوه را بالا می رود. ولی نمی تواند به قله آن دست یابد. درحالی که بسیار خسته و گرسنه شده ودیگر قدرت حرکت هم ندارد‘ در تاریکی کامل شب به زمین می افتد‘ لاله ای را که در راه چیده بود تا به کشتی ببرد‘ هنوز به دست دارد و لبخندی بر لب هایش نقش بسته‘ پاها را به نشانة پیروزی از هم باز می کند و در برابر عظمت بی پایان خداوند سرتعظیم فرود می آورد.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

-

چکیده [English]

A small town by the name of Salmas to the north west of Iran sinks into the earth as the result of devastating earthquake in 1930. There remains only one young man on the outskirts of the city. His name is Yoosef. In his desolation he remembers a schoolmate and a close friend who lives in Yerevan of Armenia. Her name is Loosick. He goes and finds her and makes plans for a union and married life. But this is impossible since Loosick is Armenian (Christian) and he is Muslim. In a short time, her parents' decision leaves Loosick in the hands of an unwanted husband. Yoosef is therefore left once more alone and is nervous and anxious remembering the loss and the tremors of the lands. He decides to go and climb Mount Ararat and
pay homage to the ark of Noah. He manages to climb but cannot reach to the peaks where the ark rests. Very tired, hungry and exhausted he falls down in the pitchy darkness of the night. He has a tulip in his hands, smile on his face and remains with splayed legs as a sign of infinite immensity and a victorious departure.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Ararat
  • earthquake
  • Marriage
  • Noah's Ark
  • Salmas
  • Yerevan