در طول سالهای متمادی، در کشور فرانسه، رمان از بهترین ابزارهای ژرفاندیشی در واقعیت بوده است. بطوری که مکتبها یا علوم زیبایی شناختی ادبی فراوانی تلاش کردند تا از طریق رمان، خود را به واقعیت زندگی نزدیکتر سازند. هر چند به نظر میرسد که توجه به واقعگرایی متعلق به عصر هومر باشد، اما به آسانی میتوان از واقعگرایی رمان نویسان عصر کلاسیک سخن به میان آورد که همواره تلاش میکردند تا به کلیات دست یابند. همچنین میتوان از رمان نویسان نامی رئالیست یا ناتورالیست سدة نوزدهم میلادی یاد کرد. اما مهمتر از همه، بهتر است از رمان نویسان «عصر بدگمانی» سخن گفت که با افکندن سایة شک و ابهام بر روی ارکان رمان، آن را به بازنگری درخودش واداشتند، تا به فرم و ساختارش بپردازد، از ارجاع دادن به جهان پیرامون بپرهیزد و خودش یا بهعبارت بهتر، متن آن، موضوع ارجاع داستان قرار گیرد. با توجه به این مهم، در این مقاله تلاش نگارنده بر این خواهد بود که با رویکردی تطبیقی به بررسی مفاهیم «واقعیت» و «واقعگرایی» در رمان سنتی و رمان نو بپردازد.