اندیشة مرگ به مثابة پایان همه چیز، در آثار هدایت بسیار پررنگ است. در واقع مرگ، هراس از آن و در عین حال افسون آن، به گونهای اساسی به جهان هدایت شکل و سمت و سو میبخشند. بدون شک دلزدگی هدایت از زندگی و دل سپردن او به مرگی که البته هراس انگیز است، ریشه در عواملی مختلف دارد، از جمله بستر اجتماعی- فرهنگی که در آن نویسنده بهکار نگارش مشغول بوده است. البته این موضوع در ماهیت نوشتار نیز قابل بررسی است. اما در مقالة حاضر بدون پرداختن به عوامل برونمتنی، سعی کردهایم ماهیت و نمود این ذهن مرگ اندیش را از خلال آثار او و به ویژه دو اثر اصلی اش یعنی زنده به گور و بوف کور بررسی کنیم. مرگی که وسوسه اش و در عین حال هراس از آن شخصیت ها و نیز خود نویسنده را در برزخی هولناک گرفتار کرده است.