همانگونه که میدانیم پیوستگی یک داستان روایی، بههنگام خواندن، مستلزم ایجاد ارتباط میان شبکههای متعدد معنایی است که در جای جای آن وجود دارند و به آن شکل میدهند. در داستانهای ژان فیلیپ توسن، سکانس روایی به مانند یک کل حاوی معنا عمل میکند. هرسکانس، که خود به واقع قطعهای مستقل محسوب میشود، قرار است واحدی بسته یا هستهای دارای معنا و خودبسنده را تشکیل دهد. از آنجا که ساختار آثار وی بهگونهای نیست که خوانندگان را به سوی راه حلی نهایی سوق دهد، مخاطبان وی، چنانچه بخواهند به ارزیابی درستی از معنای این آثار دست یابند، ناچارند از میان سکانسهای یادشده و یا مجموعهای از آنها دست به انتخاب بزنند. مطالعة حاضر سعی دارد تا به گونهای اجمالی و البته ضروری، از مفاهیم ”درونمایه“ و ”ایزوتوپی“ تعریفی نو ارائه داده، ویژگی منحصر به فرد شیوة روایی خالق دوربین عکاسی را آشکار سازد.