Document Type : Research Paper
Authors
Abstract
Keywords
مقدمه
زیستجهان یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشة یورگن هابرماس JUrgen Habermas است. هابرماس از بازماندگان مکتب فرانکفورت است. او در مفهوم زیستجهان از اندیشههای آلفرد شوتز Alfred Schutz، ادموند هوسرل Edmund Husserl و جورج هربرت میدGeorge Herbert Mead تأثیر پذیرفته است. «به نظر هوسرل هر یک از ما در جهانی ویژة خویش زندگی میکنیم. «زیستجهان» مکان نهایی (و شاید بتوان گفت مکان مشترک) زندگی همة ماست. افق زندگی ما در جهانزیست است؛ جهانی است که ما در آن میاندیشیم و در واقع همین جهان است که اندیشه را می سازد» (نوذری، 1381، 181).
هابرماس زیستجهان را گسترة جهانی ساختیافته از عقاید، تصورات، احساسات، ارزشها و رسوم فرهنگی میداند که به زندگی روزمره معنا میبخشد. زیستجهان شالودة درک جهانبینیهای آگاهانه و تمامی کنشهای اجتماعی است. هابرماس بر مفهوم روزمرة زیستجهان تأکید میکند، همان زیستجهانی که کنشگران در آن گفتارهای خود را به زمان معین و مکان مشخص ارجاع میدهند. یعنی دارای زمان تاریخی و فضاهای اجتماعیاند (ریتزر 107). در زیستجهان انسانها برای ساختن هویتها، مذاکره دربارة تعریف موقعیتها، هماهنگ کردنها و ایجاد انسجام اجتماعی، از رسوم و سنتهای فرهنگی کمک میگیرند. زیست جهان از طریق حفظ هویتها و انگیزههایی که برای ثبات نهادی ضروریاند وجود جامعه را ممکن میسازد. زیست جهان نهتنها مستلزم معانی مشترک که نیازمند راهبردهایی برای هماهنگ کردن منابع و کنترل نیروهای طبیعی و اجتماعی است. این وظیفة جامعه در سطح سامانهها است (سیدمن، 1388، 176).
زیستجهان، جهان خصوصی من نیست، بلکه جهانی بینالاذهانی است که ساختار بنیادی واقعیت آن، بین ما مشترک است. بدین معنا که «درست همانطور که برای من مسلم است که در حالت طبیعی، میتوانم، از تجربة همنوعان خود اطلاع کسب کنم، به همین ترتیب فرض میگیرم که همین حکم در مورد آنها نیز صادق باشد، یعنی آنها نیز متقابلاً همین رابطه را با من خواهند داشت» (نوذری، 1388، 185).
در این مقاله به بررسی زیستجهان گینزبورگ با توجه به مشخصههای اجتماعی و فرهنگی شخصیتهای درگیر در موقعیتهای داستانی میپردازیم. در بازنمایی مسائل گوناگون زیستجهان، از تجربههای زندگی شخصیتها، نقشهای اجتماعی، تجربههای فردی و نسبتهای بیناذهنی، یعنی نسبت بین افراد، رابطة آنها با یکدیگر و با زندگی اجتماعی، توانستهایم به بازتعریف نقشها، تجارب روزمره و بازنمایی هویتها بپردازیم. هم چنین رابطة نظام با زیستجهان گینزبورگ سنجیده میشود. نویسنده بدین منظور، از روش تحلیلی توصیفی استفاده کرده است.
بحث و بررسی
این تحقیق بر آن است تا به پرسشهای زیر پاسخ دهد. روایت زیست- جهان زنانه (با تأکید بر زندگی روزمره) در ادبیات نویسندة معاصر زن ایتالیا چگونه است؟ آیا دنیای نویسنده، زیستجهان مطلوبی دارد؟ و اگر این چنین نیست، چه خطراتی زیست جهان او را تهدید میکند؟
هابرماس جامعه را به «نظام» و «زیستجهان» تقسیم میکند. منظور از نظام، نظام سیاسی و اقتصادی است که در جامعه به شکل دولت و بازار نمود پیدا میکند و واسطههای آن پول و قدرتند. بنا به نظر هابرماس تحولات جامعه و در پی آن سلطة نظام سیاسی و اقتصادی باعث رشد گستردة نظام میشود و به دنبال گسترش نظام، زیستجهان در معرض خطر قرار میگیرد. زمانی که در جامعه خطرات و آسیبها کنترل نشوند، انسجام زیستجهان از دست میرود. هابرماس در زیستجهان به دنبال جامعهای است که در آن افراد جامعه به دور از تمایزات نژادی، طبقاتی و محدودیتها زندگی کنند.
زیستجهان در جامعهای به تکامل میرسد که در آن انسانها بتوانند به دور از هرگونه اجبار، اضطراب و هراس، از امکان بحث آزاد برخوردار شوند (نوذری، 1381، 36). جدیت اخلاقی هابرماس بر همة جنبههای پژوهشهای وی سایه افکنده و هدف تحقیقات وی دستیابی به جهانی بهتر است؛ جهانی که فرصتها و امکانات بیشتری را برای صلح، اتحاد و سعادت مهیا میسازد. با عنایت به خردگرا بودن وی، جامعة بهتر، جامعهای عقلانیتر و منطبق با نیازهای جمعی خواهد بود (پیوزی، 1390، 11-10 نوذری، 1381، 25).
با در معرض خطر قرار گرفتن زیستجهان، در جامعه، بحران بهوجود میآید. علت بهوجود آمدن بحران در جامعه، جداشدن نظام از زیستجهان است. زیستجهان تکامل یافته، زیستجهانی است که نظام درون زیستجهان قرار گیرد، اما زمانی که نظام بر زیستجهان تسلط یابد، زیستجهان، دنبالهرو نظام میشود. یکی از خطراتی که زیستجهان گینزبورگ را تهدید میکند، نظام سیاسی است. نظام سیاسی گینزبورگ حقانیت ندارد. حقانیت به معنای تأیید و به رسمیت شناختن نظام سیاسی است. نظام سیاسی به قدری عرصه را بر گسترههای دیگر تنگ کرده، که زیستجهان کوچک شده است. راهحلی که هابرماس برای این بحران طرح میکند، استفاده از کنش مفاهمهای است. کنش مفاهمهای، کنشی است که در پی آن کنشگران به درک و تفاهم متقابل دستیابند. «نظریة کنش ارتباطی بر آزادی بیان و اندیشه به عنوان مبنای مشارکت مردم در موضوعات عمومی تأکید دارد. بر این اساس بیان آزادانه و اظهارنظر اندیشهها بنمایة تشکیل حوزه عمومی است» (عبدالهیان و دیگران،1385، 8) ولی امروزه در جوامع به جای کاربرد کنش مفاهمهای، از کنش ابزاری استفاده میشود. کنش ابزاری برای دستیابی به هدف و منافع یکجانبه است. «امروزه در سرمایهداری متأخر میان جهانزیست و نظام کشمکش وجود دارد و تنها از طریق کنش ارتباطی آزاد از تحریفها، میتوان نظام را اصلاح کرد و جهانزیست را از استعمار نجات داد»(پیوزی، 1390، 145-146). به هر اندازهای که واسطههای نظام، زیستجهان را استعمار کنند، مشروعیت از دست میرود و بحران رخ میدهد.
هابرماس با تکیه بر نظریة کنش ارتباطی در صدد ارائة راهحلی بر آن بحرانی است که در سرتاسر جامعه گسترش یافته است. «کنش ارتباطی صرفاً یک عمل گفتاری نیست، بلکه شیوهای برای بازآفرینی جامعه است» (شفیعی، 1384، 84). در کنش ارتباطی زیستجهان روزمره است که افراد نه تنها به عنوان شرکت کننده ظاهر میشوند، بلکه به عنوان روایت کننده وقایع و اتفاقات دیگر نیز ظاهر میشوند. روایت در این فرایند دو کارکرد دارد: نخست کمک به رسیدن به فهم متقابل با فهم مشترک و دوم، کمک به خودفهمی. افراد هنگامی میتوانند هویت شخصی خود را محقق کنند که توالی کنشهای خود را به عنوان تاریخهایی که قابل عرضه رواییاند، درنظر بگیرند و به رسمیت بشناسند. زیست جهان، قلمرو فرهنگ، شخصیت، معنا و نمادها را تعریف میکند که زیربنا و اساس ارتباط و مفاهمه را تشکیل میدهند. به نظر هابرماس کنش ارتباطی، گویندگان و شنوندگان را وادار میسازد تا به فهم مشترکی از اهداف و اعتقادات جمعی نائل آیند و از این طریق است که بستر مناسبی پدید میآید، تا هویتهای انسانی شکل واقعیتری بگیرند. «در یک جمعبندی باید گفت که بدون زیستجهان هیچ ارتباطی صورت نمیگیرد و بدون کنش ارتباطی هیچگاه زیستجهان بازتولید نمیگردد» (پیوزی، 1390، 144).
هابرماس همچنین در راستای تکمیل معنایی زیستجهان:
آن را به مفهوم روزمرهتری تبدیل میکند. وی معتقد است که در ارتباط روزمره، کنشگران فقط با نگرش مشارکتکننده با یکدیگر روبهرو نمیشوند، بلکه آنها حوادثی را که درمتن زیستجهان رخ میدهد به صورت روایتی ارائه میدهند. روایتی که شکلی از گفتار توصیفی دارد و برای توصیف حوادث و موضوعات اجتماعی- فرهنگی بهکار میرود. کنشگران بازنمایشهای روایتی خود را بر مفهوم عامیانهای از جهان، در معنای دنیای روزمره یا زیستجهان، که به عنوان کلیت اوضاع و احوالی که میتوان با روایتهای واقعی از آنها گزارش داد، بنا مینهند و مفهوم زیست جهان را در تعبیری روزمره، در قالب عرصهای از پیشامدهای قابل روایت از درون جهان عینی بیرون میکشند (نوذری، 1381، 192).
زیر ساختهای زیست جهان شامل جامعه، شخصیت و فرهنگ است. «از دید هابرماس سه بعد از زیست جهان وجود دارد: دنیای عینی که حقایقی را مستقل از اندیشة انسانی بیان میدارد و به عنوان نقطة عطف متداولی جهت تعیین حقیقت بهکار میرود2- دنیای اجتماعی که مرکب از ارتباطات بینالاذهانی افراد است 3- دنیای ذهنی که مربوط به تجارب شخصی افراد است» (نوذری، 1381، 131). جزء فرهنگی زیستجهان از ارتباط بینالاذهانی، جزء جامعه از ارتباط در جهان عینی و جزء شخصیتی از ارتباط در جهان درونی به دست میآید. هر کدام از زیرساختهای زیست جهان بهطور جداگانه در آثار گینزبورگ بررسی میشود.
جامعه
آنچه مسلم است: «جامعه شامل تعداد قابل ملاحظهای از انسانهاست که دارای سازمانها و تأسیسات خاصیاند که امور و مسائل مشترک دارند و به نوعی رابطة آنها را با هم پیوند میدهد. وقتی عدهای با قصد خاصی گرد هم جمع شوند و روابط میان آنها مشخص باشد، در این حالت جامعه ایجاد شده است» (محسنی، 1372، 163). گینزبورگ در آثارش به توصیف جامعهای میپردازد، که به شدت تحت تأثیر نظام سیاسی قرار گرفته است. فاشیسم خطر بزرگ دنیای گینزبورگ است که تمام آزادی مردم ایتالیا را گرفته است. از نظر تاریخی، فاشیسم در ایتالیا در سال 1919 بهوجود آمد و سه سال بعد توانست حکومت را در این کشور غصب کند. «در سال 1923 موسولینی در جامعة دیکتاتوری محق به روی صحنه آمد. مظهر «ارادة ملت» با خشونت کامل، رقبا و مخالفان را از صحنه بیرون کرد. سر سختها به قتل رسیدند، کلیة احزاب و روزنامههای ناموافق و به طور کلی هر تشکلی که مخالف فاشیسم بود منحل شد» (پالارد، 1366، 11). اصول اساسی فاشیسم که موسولینی برخی از آنها را در دانشنامة ایتالیا در سال 1932 م. ابراز داشته بود عبارتاند از:
1- عدم اعتقاد به سودمند بودن صلح 2-مخالفت با اندیشههای سوسیالیستی
2- تقدس پیشوا تا سرحد امکان 4-مخالفت با دموکراسی (دموکراسی را بوالهوسی و خودپرستی مینامد)
در سال 1925 با ممنوع شدن فعالیت دیگر احزاب، دورة رژیم فاشیست آغاز میشود که با سیاست استبدادی و در پوشش ملیگرایی، باعث دگرگونیهای ریشهای در کشور گردید و آزادیهای سیاسی را محدود کرد. این رژیم برای ممانعت از دشمنی کلیسای کاتولیک، به توافقی با واتیکان (1929) دست یافت.
گینزبورگ در آثارش به بیان مسائلی پرداخته که نشاندهندة کوچک شدن زیستجهان او بر اثر فشار نظام سیاسی(فاشیست) است. برای نمونه میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1-1- وحشت از نام هیتلر و موسولینی: «چه اهمیتی دارد که خوب باشند یا بد، آن هم وقتی هیتلر به زودی میآید همهمان را میکشد» (گینزبورگ، 1364، 155).
1-2- احساس ترس از یک جنگ احتمالی: «حتی پس از این که سالها از جنگ گذشته بود، همچنان از آن وحشت داشت، تا حدودی مثل همة ما. چون این بلا به سرمان آمد که به محض پایان جنگ، شروع کردیم به وحشت از یک جنگ احتمالی دیگر» (همان 205).
1-3- ویرانههای پدید آمده بر اثر جنگ: «خانه در خیابان «گورنولو» قرار داشت. در جنگ ویران شد، و پس از جنگ که من به تورینو بازگشتم به دیدار آن شتافتم، چیزی غیر از یک مشت خرابه در حیاط قدیمی، باقی نمانده بود» (همان 145).
1-4- تظاهرات فاشیستها: «پدرم، همیشه عصبانی به خانه برمیگشت، چون در خیابان با تظاهرات «پیراهن سیاهان» برخورد کرده بود؛ یا این که در کرسیهای دانشکده، فاشیستهای تازهای بین آشنایانش یافته بود» (همان 43).
1-5- سوزاندن یهودیان در کورههای آتش توسط آلمانیها و وجود افراد جاسوس: «بانو مارکز باید بهای گزافی برای نامههای بدون امضایی که به پلیس و کلانتری مینوشت و یا برای دیگر کارهای کثیفش بپردازد» (گینزبورگ، 1388، 271(
1-6- در مقابل نظام سیاسی فاشیست که در جامعه ایجاد شد، گروهها و احزاب ضد فاشیستی به وجود آمدند تا به دستاوردهای رهاییبخش دست یابند. «شایع شده بود که در شهرهای شمال، مردم نهضت مقاومت تشکیل دادهاند و در کوهستانها با آلمانیها میجنگند» (همان 307).
«رافائلا که پارتیزان شده بود، نمیتوانست به یک زندگی آرام عادت کند» (گینزبورگ، 1368، 97)
در زندگی روزمره نمیتوان تأثیرات نظامها و ساختارهای کلان یا به تعبیر هابرماس «نظام» را نادیده گرفت. زیرا نظامهای سیاسی حاکم بر زندگی روزمره، قواعد رفتاری و کنشهای ابزاری خود را بر زندگی مردم تحمیل و روابط انسانی و اخلاقی و عاطفی را تابع همین قواعد، ابزاری میکنند.
موارد ذکر شده در بالا نشاندهندة نارضایتی مردم از نظام حاکم و از بین رفتن حقانیت نظام سیاسی است. زمانی که مردم سوزاندن یهودیان در کورههای آتش، جنگ، کشتار و ویرانیهای حاصل از آن را مشاهده میکنند، به مخالفت با نظام سیاسی میپردازند. در جامعة گینزبورگ سلطة فاشیسم با معیارهای زیستجهان مطلوب در تضاد است. در زیستجهان افراد به دنبال آزادی و رهایی از محدودیتهایند. مردم برای دستیابی به زیستجهان مطلوب، دست به تشکیل گروههای سیاسی و احزاب ضد فاشیستی میزنند تا نظام سیاسی حاکم را از بین برند. نارضایتیهای موجود، یکی از دلایل به رسمیت نشناختن دولت و ایجاد بحران است. ایجاد نهضتها و احزاب بهوجود آمده بهدلیل نابودی سلطة نظام بر زیستجهان است. «نهضتهای محیط زیست، صلح، جنبش تساویطلبی زنان، بنیادگرایی مذهبی، نزاعها بر سر خودمختاری منطقهای و فرهنگی، اعتراضات در مقابل «دولت بزرگ» government Big، گسترش گروههای حمایتی و اموری از این قبیل به مثابه واکنشهای سیاسی متفاوت به یکسویگی فرآیند عقلانیت است» (شفیعی، 1384، 87). سلطة نظام سیاسی باعث استعمار زیستجهان و ایجاد بحران میشود. انسانها در زیستجهان نامطلوب، قادر به برقراری کنش ارتباطی نیستند. کنش ارتباطی شیوهای برای بازآفرینی جامعه است. در کنش ارتباطی افراد به دنبال رابطة متقابل و فهم مشترک یکدیگرند. فهم متقابل زمانی حاصل میشود که بین افراد اهداف، ارزشها و اعتقادات مشترک وجود داشته باشد، اما در زیستجهان گینزبورگ به دلیل وجود دیکتاتوری، درک متقابل از بین رفته است.
شخصیت
هابرماس اصطلاح «شخصیت» را نیز به عنوان توانشهایی بهکار میبرد که یک فاعل را به توانایی عملکردن و سخنگفتن مجهز میکند و او را در موقعیتی قرار میدهد که در فرایندهای حصول تفاهم و از آن طریق در تثبیت هویت خود شرکت میکند. یکی از شاخصهای شخصیت، هویت است. تعریف هویت در میان جامعهشناسان و روانشناسان متفاوت است. روانشناسان هویت را به ویژگیهای فردی و شخصیتی افراد نسبت میدهند، ولی جامعه شناسان آن را از نگاه جمعی تعریف میکنند. جامعهشناسان معتقدند که هویت افراد بر اساس رابطة فرد با جامعه شکل میگیرد. اما زمانی که فاصله بین فرد و جامعه زیاد شود و در جامعه امکان درک و فهم متقابل وجود نداشته باشد، بحران هویت بهوجود میآید. از جمله دلایل ایجاد بحران هویت در میان شخصیتهای گینزبورگ میتوان به عدم تأمین نیازهای عاطفی فرزندان در خانواده، بیقدرتی و گسستگی از جامعه اشاره کرد که به بررسی آنها میپردازیم.
2-1- عدم تأمین نیازهای عاطفی فرزندان در خانواده: نویسنده در رمانهایش به کانون گرم خانواده و تأثیر آن در شکلگیری هویت بسیار اهمیت میدهد. «خانواده اولین گروهی است که انسان به عضویت آن در میآید و هنجارهای آن را میپذیرد. نکتهای که بیتردید دانستن آن را مرهون فروید هستیم مربوط به توجیهی است که او به پرورش خانوادگی و اثر روابط عاطفی درون آن بر شخصیت داشته است» (محسنی، 1372، 210). زمانی که نیازهای عاطفی فرد در خانواده تأمین شود، شخصیتی که از فرد ساخته میشود، انسانی متعادل و طبیعی است. اما زمانی که کانون خانواده مورد خطر قرارگیرد و نیازهای عاطفی فرد در خانواده برآورده نشود، فرد دچار بیهویتی و بیشخصیتی میشود، در نتیجه در جامعه مستحیل میشود و بیانگیزه به هم نوعان خود شلیک میکند. در رمان «نجواهای شبانه» یکی از فاشیستها «پوریلو» است. نویسنده در این رمان بهاین موضوع اشاره کرده است که وی در کودکی یتیم، و از داشتن نعمت پدر و مادر محروم میشود، و یا در رمان «دیروزهای ما» شخصیتی بهنام «فرانس» فاشیست است. او در ابتدای داستان فرد مرموز و دروغگویی است که وارد خانوادهای ثروتمند میشود. هیچ کس شناختی از پدر و مادر او ندارد. «فرانس را مامان در مونتکارلو شکار کرده و از آن جا بهخانه آورده بود. فرانس به همه میگفت که نجیب زادهای آلمانی است و از ترس نازیها از آلمان فرار کرده، زیرا پدرش ژنرال بزرگ قیصر بوده و هنوز به تخت و تاج سلطنت وفادار مانده است» (گینزبورگ، 1388، 40) اما پس از مدتی نامهای از او میرسد«در این نامه فرانس اعتراف کرده بود که نه آلمانی است و نه نجیب زاده و آنچه تا به حال گفته دروغ بوده است... پدرش فروشندة دوره گرد پالتو بارانی است... و چون مادرش یهودیالاصل است، به احتمال قوی آلمانیها او را خواهند کشت» (همان 77). «شبی فرانس... گفت نه تنها مادرش، بلکه پدرش نیز یهودی است. اصل او از دو نسب به یهودیها میرسد و خوب میداند چه سرنوشتی در انتظارش است» (همان 127). خواننده تا پایان داستان با بحران هویت و جامعهگریزی فرانس روبرو است.
2-2- جامعهگریزی: جامعهگریزی حالتی است که فرد احساس میکند با ارزشها و هنجارهای جامعه بیگانه شده است. چنین فردی اعتقادی به شیوة کارکرد جامعه، روابط و هدفهای حاکم بر آن ندارد و چون فعالانه نمیتواند این روابط و هدفها را نفی کند، با گوشهنشینی و انزوا، خود را از گزند جامعه به حاشیه میکشاند و در بعضی موارد بحران هویت باعث خودکشی میشود. از دلایل خودکشی، ترس، شکست در سیاست و هنجارگسیختگی در جامعه است. «خودخواهی و هنجارگسیختگی علل اصلی خودکشی در دنیای مدرن است... هنجارگسیختگی به معنی ضعیف بودن قانون یا نبودن هنجار است. هنجارگسیختگی مزمن به وسیلة ضعف تدریجی کنترل اجتماعی به وجود میآید» (استونز، 1379، 82). دورکیم در تبیین خودکشی هنجارگسستی معتقد است که در شرایط اجتماعی خاص، همچون تحولات سیاسی بزرگ یا بحرانهای اقتصادی که هنجارها فرو میریزد، برخی از افراد که این تحولات در آنها تأثیر منفی زیادی میگذارد، به علت به هدف نرسیدن، اقدام به خودکشی میکنند. در رمان «دیروزهای ما» ایپولیتو به دلیل هنجارگسیختگی در جامعه، خودکشی میکند. «به زودی او را به جبهه اعزام خواهند کرد تا به سوی همنوعانش شلیک کند،؛ اما در زندگی چیزی بدتر از کشتن و یا کشته شدن نیست» (گینزبورگ،1388، 148).
فرانس از ترس آلمانیها میگوید: «اگر آلمانیها وارد خاک ایتالیا شوند، او با شلیک گلولهای به زندگیاش خاتمه میدهد» (همان 127) و در جایی ادامه میدهد: «حالا پوریلو از این که فاشیست شده بود، به حد مرگ خشمگین بود. این که تمام زندگیاش را آلوده کرده بود، به نظرش حماقتی عظیم و غیرقابل بخشش میآمد. گاهی از خودکشی حرف میزد» (گینزبورگ، 1368، 105). او دلش میخواهد بداند چرا این مرگ در پس پرده نگاه داشته شده بود. «فکر میکنم که در پردة اسرار نگه داشتن خودکشی سیلویو بیشتر از همه کار پدرم بود» (گینزبورگ،1364، 51-50)
2-3- زیستجهان زنان در آثار گینزبورگ: با ِبررسی آثار گینزبورگ، میتوان به بررسی ابعاد متفاوتی از دنیای زنانه پرداخت. شخصیتهای اصلی داستانهای او زنانند. نویسنده در داستان به بیان خواستهها، آرزوها، مشکلات و زندگی روزمرة زنان میپردازد. گینزبورگ با روایتکردن زندگی قهرمان داستانش، جنبههای مختلفی از ابعاد فرهنگی و اجتماعی را به واسطة شخصیت قهرمان زن، بازنمایی میکند. به طور کلی نویسنده با توصیفاتی که از شخصیتهای زن دارد، به بیان روایت زیستجهان زنان در داستانها میپردازد. «در آثار گینزبورگ، موضوعات، روابط و شخصیتها غالبا به یکدیگر شبیهاند و تمام داستانها و رمانها از زبان زنی جوان که راوی وقایع پیرامون خود است روایت میشود» (ابراهیم، 1376، 89).
در رمان «نجواهای شبانه» راوی «الزا» یکی از شخصیتهای داستان است، که فقط به روایت زندگی خود نپرداخته، بلکه به بیان زندگی اطرافیان نیز میپردازد. در رمان «الفبای خانواده» راوی، ناتالیا گینزبورگ است، که خود یکی از شخصیتهای رمان است. در دو داستان «چنین گذشت بر من» و داستان «شوهر من»، راوی زنی است که همسرش زن دیگری را دوست دارد. در داستان «والنتینو»، راوی خواهر والنتینو است. در داستان «برج قوس»، راوی دختر دانشجویی است که زندگی مادرش را روایت میکند. در داستان «جادهای که به شهر منتهی میشود»، راوی دختری است که به بیان زندگی پر از نشیب و فراز خود میپردازد. در داستان «آگهی»، راوی زنی است که همسرش به او خیانت کرده است و داستان «فقدان» تنها داستانی است که راوی آن مردی است که در غیاب همسرش، زندگی مشترک خود را در ذهن مرور میکند.
گینزبورگ از طریق روایت داستانی به بازنمایی مسائل گوناگون زیستجهان زنان میپردازد که خود برگرفته از تجربههای زندگی هر روزة آنان، نقشهای اجتماعی، تجربههای فردی و روابط بین افراد است. زنان توانستهاند در بازتعریف نقشها و تجارب زنانه در جامعه قدم بردارند. روایت زندگی روزمره توسط زنان به منزلة فراهم سازی فرصتی است تا آنها از دیدگاه خود دنیای خویش را بنگرند. چنین کنشی، نوعی خودشناسی و ارزیابی از خویشتن را در زنان پرورش میدهد و آنها را در تشخیص و شناخت اعتبار تجارب خویش یاری میرساند تا به اهمیت سهم و نقش خود در کل ساختار اجتماعی واقف شوند و به این ترتیب تأثیری رهاییبخش بر آنها گذاشته شود. شخصیتهای زنان، با استفاده از تصاویر زنانه، هویت خود را بازنمایی میکنند. محتوای داستانها، نشان دهندة مضامین زیر است: ابراز عقاید زنانه، ابراز احساسات زنانه و بازنمایی جهان زندگی روزمرة دختران. زیستجهان خانه در برابر زیستجهان شغل قرار میگیرد، زیستجهان خانه، بازنمایی فعالیتهای خانگی، مسئولیتهای مادری و همکنشیهای روزمره خانوادگی است، اما در جهان شغل، چندگانگی جهان زندگیهای زنان، بازنمایی هویت فردی در جایگاههای شغلی زنان و تجربههای شغلی نمایان میشود.
بهطور کلی میتوان هویت اجتماعی زنان را در آثار گینزبورگ، به سه دسته تقسیم کرد. هویت اجتماعی متأثر از فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و همچنین نقش مادری و همسری:
1- هویت اجتماعی به شدت متأثر از فعالیتهای سیاسی شخصیتهاست. در رمان «الفبای خانواده» هویت اجتماعی ناتالیا با فعالیتهای سیاسیاش تعریف میشود. او در خانوادهای پرورش یافته، که همیشه بحثهای سیاسی میان آنها رایج بوده، و او با چنین مفاهیمی از پیش آشنایی داشته است. ناتالیا، با ازدواج با لئونه که همزمان با جنگ جهانی دوم است، گویی چهره و هویتی جدید پیدا میکند و عملا وارد صحنة اجتماع میشود. کم کم او تبدیل بهیکی از مبارزان سیاسی میشود، که مدتی نیز در تبعید به سر میبرد. در این رمان، بهوضوح میتوان تأثیر عضویت در گروههای سیاسی و نقشها را در شکلدهی بههویت اجتماعی افراد، مشاهده کرد.
2- هویت اجتماعی متأثر از دو نقش همسری و مادری است. در رمان « دیروز های ما»، هویت «آنا» را نقش مادری و همسری او آشکار میکند. آنا در سن شانزده سالگی با چنزورنای چهل و هشت ساله، بدون عشق ازدواج میکند. اما پس از ازدواج در مییابد که عاشق چنزورنا است و او را بسیار دوست دارد.
3- هویت اجتماعی متأثر از فعالیتهای اجتماعی زنان است. در داستان نجواهای شبانه، اکسینا، همسر ماریو دختری روس است که نقاش و مجسمهساز است. او هنرمندی است که با دیگر شخصیتهای داستان متفاوت است، او بهاین دلیل که هنرمند است به راحتی میتواند احساسات خود را بروز دهد و عشق درونش را انتقال دهد. او بعد از مرگ همسرش با دکتر ماریو ازدواج میکند و به او نیز عشق میورزد. در مقابل، کاته زنی است که برای تغییر زندگیاش هیچ کاری نمیکند و در پایان نیز دچار افسردگی میشود.
فرهنگ
فرهنگ، شامل مجموعهای از آداب و رسوم، ارزشها، باورها، قوانین، هنرها و رفتار افراد در یک اجتماع است. در جامعهشناسی تعاریف مختلفی برای فرهنگ ذکر شده که بسیاری از آنها فقط به بیان جنبههایی از فرهنگ پرداختهاند و تعریف جامع و کاملی از فرهنگ در آنها نمییابیم. فرهنگ در جوامع مختلف متفاوت است.
عامل ایجاد کنندة فرهنگ، میراث اجتماعی است. این میراث جنبة ذخیرهای دارد و در ساخت آن عوامل بسیاری مداخله میکنند، مثل اطلاعات و دانشهای موجود در جامعه، تحرکات و تغییرات اجتماعی، روابط با جوامع دیگر و وسایل ارتباط جمعی. هر قدر محتوای میراث و ذخیره فرهنگی بیشتر بوده و تحول در آن راه داشته باشد، دامنة پویایی وسیعتر است (محسنی، 1372، 194).
3-1- فرهنگ تاریخی مردم ایتالیا: رمان، آیینهای از فرهنگ، اوضاع و شرایط جامعة نویسنده است. گینزبورگ نویسندهای واقعگراست و آثارش نشان دهندة فرهنگ و شرایط زندگی مردم ایتالیا است. یکی از عواملی که تأثیر بسیاری بر فرهنگ جامعه دارد، مکان و موقعیت جغرافیایی است. ایتالیا سرزمینی است که دارای فرهنگی متمدن و کهن است. اگر چه در زمان جنگ جهانی دوم از لحاظ اقتصادی و سیاسی فشارهای بسیاری بر کشور ایتالیا وارد شد؛ ولی هم اکنون یکی از کشورهای توسعه یافته و صنعتی اروپا است. در آثار گینزبورگ به مقولههای مختلف فرهنگ همچون آداب و رسوم، ارزها، باورها، هنرها، اخلاق و گرایشهای گوناگون شخصیتها اشاره شده است. همة این موارد بیانگر آن است که اگر چه جامعة گینزبورگ در دوران جنگ تحت فشار فاشیستها بوده است، ولی فرهنگ، عنصری است که میتواند در شرایط بحرانی باعث نجات انسانها شود. مردم ایتالیا نیز دارای فرهنگی غنیاند. آنها در مقابل فشارهای نظام مقاومت کردند و اجازة پیشروی و فشار را ندادند و گروههای مختلفی ایجاد کردند و به مقابله با استبداد پرداختند.
3-2 فرهنگ سیاسی: گینزبورگ در آثارش علاوه بر بیان فرهنگ مردم ایتالیا، به بیان فرهنگ و نمادهای حکومت فاشیست پرداخته است، که چند نمونه در زیر ذکر شده است:
حزب هیتلر در آلمان و حزب فاشیست موسیولینی در ایتالیا رنگ سیاه را سمبل پوشش خود قرار داده بودند و به سیاهپوشان شهرت داشتند. «پدرم، همیشه عصبانی به خانه برمی گشت، چون یا در خیابان با تظاهرات «پیراهن سیاهان» برخورد کرده بود؛ یا این که، در کرسیهای دانشکده، فاشیستهای تازهای بین آشنایانش یافته بود» (گینزبورگ، 1364، 43).
سلام کردن فاشیستها، آداب خاصی داشته است، به طوری که باید دستها به سمت بالا میرفته است. «در اتاق ناهارخوری عکس بزرگی از خودش را با بازوبند سیاه و دستی که رو به بالا سلام فاشیستی میداد، آویزان کرد» (گینزبورگ، 1368، 40).
یکی از اعمال فاشیستها معماری مجسمههایی از نماد فاشیست در میدانها و معابر عمومی بوده است. «ایتالیاییها که از دیدن پیکرههای سنگی با اندام گوشتالود و رانهای پر و پیمان زنانه، یعنی الگوی رایج و مظهر مادینگی فاشیسم برسر هر پل و آبنمایی خسته شدهاند، از هم اکنون خود را برای ابراز احساسات آماده میکنند» (گینزبورگ، 1388، 272)
در میان هواداران فاشیستها شعارهای خاصی وجود داشته است، که در همة آنها اقتدار و سلطة موسولینی مشاهده میشود. «هر چه باشد موسولینی یک مرد بود. و انگشت شصتش را در جیب جلیقه اش فرو میکرد» (گینزبورگ،1368، 107).
3-3- فرهنگ دینی: فرهنگ دینی بیش از سایر فرهنگها در پرورش شخصیت افراد موفق خواهد بود، «تجربه بشری نشان داده که انسان، فطرتاً به دین و مذهب نیازمند است و مذهب جزء لاینفک زندگی بشر بوده و خواهد بود» (نساج، 1387، 147). فرهنگ دینی با توجه به ویژگیهای منحصر به فرد خود میتواند شخصیتهایی را تربیت کند که دارای صفاتی چون شجاعت، شهامت، بردباری و استقامت، ایثار و از خودگذشتگی، محبت و مهربانی و... که لازمة هر جامعة باثبات است، باشند. هر چند که از ویژگیهای کشورهای اروپایی در قرن بیستم دینگریزی است، اما یکی از دلایل مذهبگریزی در ایتالیا حمایت واتیکان از فاشیسم است. «پاپ بهاعمال خشونتآمیز، ظالمانه و ضد انسانی فاشیستها اعتراض نمیکرد و همین امر ضربات شدیدی بر آیین مسیحیت وارد آورد و پس از سقوط موسولینی گروههای بسیاری اعلام کردند که سکوت پاپ در مقابل مظالم فاشیستی رژیم موسولینی اصولاً آنها را نسبت به مذهب بدبین ساخته است» (حکیمی، 1367، 267-266). دربارة دلایل حمایت واتیکان از فاشیسم آمده است که «واتیکان شدیدا مایل بود دوباره مستقل شود. محدودة ارضی آن به رسمیت شناخته شود، داراییها، املاک و موقوفاتش که در دوره لیبرال از دست رفته بود، بازگردانده شود، ازدواج کلیسایی جای ازدواج قابل طلاق مدنی را بگیرد، کشیشها بار دیگر به مدارس راه یابند و... بنابراین طرفین، و به ویژه فاشیستها، دلایل قابل فهمی برای نزدیک شدن و همکاری با یکدیگر داشتند. واتیکان تقریبا به همة اهدافی که داشت رسید» (پالارد، 1366، 13-12). از نمونههای مذهبگریزی در آثار گینزبورگ موارد زیر است: «ننه ماریا در گورستان دعای آمرزش میخواند. ولی بچهها دعا نمیخواندند، زیرا پدر خواندن دعای آمرزش را کار احمقانهای میدانست و میگفت اگر خدایی در کار باشد، نیازی به التماس و دعا ندارد؛ او خودش همه چیز را میداند» (گینزبورگ، 1388، 11). «میگفت بالاخره فهمیده است که از چه راهی وجود خدا را اثبات کند، زیرا اگر خدایی وجود داشته باشد، به او مهلت میدهد تا پایان کار فاشیسم زنده بماند» (همان 17).
هر چند در آثار گینزبورگ نمونههایی از مذهبگریزی دیده میشود، اما موارد بسیاری نیز دیده میشود که نشان دهندة گرایش به دین و مذهب است. زیرا ایتالیا، کشوری است که اکثر جمعیت آن مسیحی و بیشتر کاتولیکاند، در آثار او کاربرد اصطلاحاتی چون کلیسا، دیر راهبان، مجسمة حضرت مریم، ناقوس، متوسلشدن به دعا بسیار است. «فرانس شب را در همان پستو، کنار مجسمة گچی حضرت مریم زانو زد و از او خواست کاری کند که آلمانیها در پستو را باز نکنند، ولی یکباره از ریخت و شمایل خود در لباس رهبانی در حال دعا و نیایش حضرت مریم سخت به خنده افتاد» (گینزبورگ، 1388، 304). حتی در داستانها مواردی دیده میشود که علت آشفتگیهای درونی را دینگریزی میداند؛ بهطور مثال، زمانی که ایپولیتو خودکشی میکند ننه ماریا بسیار گریه میکرد و میگفت اگر پدر«به ایپولیتو از کودکی دعا کردن را آموخته بود، اکنون زنده و سالم در میان آنها بود و زندگی میکرد» (همان 153).
3-4- آداب، عادات و مناسک: آداب و رسوم نیز از مواردی است که نشان دهندة فرهنگ یک جامعه است. آداب و رسوم مجموعهای از باورها، اعتقادات و افکارند که به زندگی معنا میبخشند و ادراک ما را از هستی میسازند. در آثار گینزبورگ اشارههای فراوانی به آیینهای مذهبی شده است. «هرگز پایش را به کازتا نگذاشت. اما شبهای کریسمس و عید پاک برای همة هدایای شاهانهای میفرستاد» (گینزبورگ، 1368، 76).
با شناخت فرهنگ یک جامعه میتوان به تبیین تفاوتهای شخصیتهای اعضای یک جامعه پرداخت. فرهنگ بارز یک جامعه اگرچه کلیت دارد و همه اعضای جامعه را در برمیگیرد، و شخصیت آنها را میسازد، تأثیر یکسانی بر شخصیتهای اعضای جامعه نمیگذارد. در ایتالیا نیز تفاوتهایی بین مردم شمال ایتالیا و مردم جنوب آن وجود دارد. شمال ایتالیا منطقهای سردسیر و کوهستانی و دارای مردمی مقاوم و مبارز است، گینزبورگ به این مورد اشاره کرده است. «وقتی حرف از رادمردیها و فداکاریهای مردم شمال ایتالیا و پارتیزانها میشد، جوزپة برزگر با تلخی و سرزنش میگفت از سرزمین بره پرور جنوب کسی با آلمانیها نجنگیده است، فقط چنزورنا جانش را از دست داده است (گینزبورگ، 1388، 332).
وجود مراکز فرهنگی همچون کتابخانهها و نمایشگاهها، سالن تئاتر، سینما و موسیقی تأثیر بسیاری در فرهنگ جامعه دارد. در آثار گینزبورگ به اهمیت مطالعة کتاب نزد شخصیتها بسیار اشاره شده است. زمانی که انسانها آزادانه به مطالعة کتاب بپردازند و از کتاب و کتابخانه استفاده کنند، میتوانند به کنترل بسیاری از خطرات تهدید کنندة زیستجهان بپردازند. در آثار گینزبورگ در روستاهای کوچک نیز علاقه به کتاب خواندن وجود دارد. شخصیتهای داستان برای امانت کتاب، از روستا به شهر میروند. «توماسینو و من همدیگر را هر چهارشنبه در شهر ملاقات میکنیم. او در جلوی کتابخانة سلکتا منتظر میماند... کتابها را در کتابخانه سلکتا عوض میکنیم» (گینزبورگ، 1368، 118). از ویژگیهای داستانهای گینزبورگ ذکر نام نویسندگان بزرگ، شاعران و آثارشان در بین نوشتههایش است؛ مثلاً در داستان «شوهر من» به داستان پیترپن و کتابهای ورنه و سالگاری اشاره شده است. در «دیروزهای ما» از کتاب سرمایه مارکس و کتاب فاوست گوته یاد شده است. موضوع پایان نامة کونچتینا آثار راسین است. «فاوست گوته را با صدای بلند برایش میخواند تا به خواب برود» (گینزبورگ، 1388، 22-21). چیزهایی که برای پدر معتبر و محترم بود «عبارت بودند از... رمانهای امیل زولا» (گینزبورگ،1364، 27).
علاقه به موسیقی و فراگیری آن نیز یکی از ویژگیهای شاخص یک فرهنگ است. در آثار گینزبورگ به نمونههای فراوانی از آن برمیخوریم. «چیزهایی که مادرم دوست میداشتند، عبارت بودند از... اشعار پل ورلن؛ موسیقی و به خصوص «لوهنگرین» (اپرای مشهور واگنر موسیقیدان ایتالیایی 1896-1844) (همان27). «سیلویا موسیقیدان و ادیب بود. روی چند تا از اشعار پل ورلن موسیقی گذاشته بود! میتوانست بنوازد، کم و بد... مادرم همیشه امید داشت که یکی از ما فرزندانش، مثل سیلویو بشویم» (همان 51). «آنا و کونچتینا هفتهای دوبار مشق پیانو داشتند» (گینزبورگ، 1388، 18).
از ویژگیهای مهم یک فرهنگ برجسته، پرورش علایق ورزشی بر مردم است.
کارکردگرایان بر تأثیر ورزش در فرایند تکامل اجتماعی تأکید میورزند، چرا که ورزش با گردهم آوردن مردم، وحدت بخشیدن به آنها، و تزریق احساسات همگروهی الفتزا میان آنان، خدمت ارزندهای به جامعه خود میکند. ورزش احساس تعلق به وجود میآورد، هویت شخصی را تبلور میدهد، روابط اجتماعی را خلق میکند، پیوندهای دوستی و محبت را میان افراد تحکیم میبخشد. تاریخ نشان میدهد که چگونه در شماری از کشورهای جهان، از کارکرد اجتماعی ورزش در راه وحدت بخشیدن میان گروهها و عناصر یا نژادهای یک سرزمین استفاده شده است برای مثال میتوان از کشورهای سوئیس، فرانسه، آلمان، چین واتحاد شوروی سابق، برزیل و جز اینها نام برد (شیخی و دیگران، 1390، 3).
در یک جمعیت، کسانی که در فعالیتهای ورزشی شرکت میکنند، نسبت به کسانی که در فعالیتهای ورزشی شرکت نمیکنند، دارای ایدة شخصی قویتریند. این فرضیه میتواند در یک جمعیت مورد آزمایش قرار بگیرد و نتیجه در مورد این که شرکت در ورزش چه ارتباطی با ایده شخصی دارد، به دست خواهد آمد (بلانچارد، 1385، 159). در آثار گینزبورگ به ورزشهایی همچون کوهنوردی، اسکی، شطرنج و فوتبال و.. اشاره شده است. در رمان «الفبای خانواده»، پدر ناتالیا بسیار به کوهنوردی علاقهمند است و هیچ گاه این ورزش را ترک نمیکند. کوهنوردی یکی از دلایل پشتکار، نظم و سختکوشی او است. «ساعت چهار صبح به قصد صعود راه میافتاد، گاهی تنها، گاهی با راهنمایی که دوستش بود و گاه با برادرهایم؛ و روز بعد از صعود، از خستگی تحملناپذیر میشد؛ با صورت سرخ و باد کرده، در اثر بازتاب نور آفتاب روی برفها» (گینزبورگ، 1364، 18-17).
نتیجه
شکلگیری داستانهای گینزبورگ، همزمان با جنگ جهانی دوم است. در آثار او نظام سیاسی بر زیستجهان سلطه یافته است، بهطوری که زیستجهان دنبالهرو نظام حکومتی شده است و خطری بزرگ برای دنیای گینزبورگ محسوب میشود. تأثیر سلطة نظام سیاسی، بر تمام زیرساختهای زیستجهان (جامعه، شخصیت و فرهنگ) در تمام آثار وی هویداست. در جامعه، شخصیتها برای رهایی از سلطه و اجبار دولت، دست به تشکیل حزبها و گروههای مختلف میزنند و بیشترآنها با شکست مواجه میشوند. اکثر شخصیتهای داستانهای گینزبورگ افرادی مأیوس و ناامیدند. تعدادی از آنان بهدلیل عدم کنش مفاهمهای در جامعه مستحیل میشوند و سلطة نظام را میپذیرند. دلیل مهمی که باعث شد خطرات وارد شده بر زیستجهان مردم در ایتالیا کنترل شود و در آثار گینزبورگ قابل مشاهده است، وجود فرهنگ غنی و چند هزارسالة ایتالیا است. فرهنگ پدیدهای است که میتواند در شرایط بحرانی باعث نجات انسانها از بردگی و استثمار در نظامهای سلطهگر شود.