A Comparative Study of Two Short Stories: "Unique Flower" by Mansour Yaghouti and "Gloom" by Chekhov

Document Type : Research Paper

Authors

Abstract

At the beginning of the twentieth century, due to various
reasons, Iranian fiction was influenced by the works of the world's great
writers. In this process, Russian writers had the major contribution. Among
Russian writers, Chekhov's works received the major attention and were
translated into Persian. Many studies have been conducted to assess how this
famous writer has influenced some of the great contemporary Iranian novelists.
Mansour Yaghouti is among the writers who seems to have been influenced by
Chekhov while writing one of his fictions entitled "Unique flower".
Seemingly, he followed and modeled the structure and content of some short
stories by Chekhov entitled "Sorrow", "The Lament", and
"The Gloom" which have been translated into Persian and published
several times in Iran. The numerous similarities between these two stories in
terms of structure and content brings this question into mind that, had
Yaghouti been under the influence of Chekhov when writing his fiction? This
study aims to answer this question through comparing and analysing the
similarities between the two stories from various aspects.

Keywords


مقدمه

ترسیم و نمایش چهرة فقر و محرومیت لایه‌های فرودین جامعه و بیان مشکلات و معضلات اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی فرودستان، از موضوعات جهان‌شمولی است که از دیرباز تاکنون ذهن بسیاری از شاعران و نویسندگان و هنرمندان را در سراسر جهان به خود معطوف داشته و موجب خلق شاهکارهای هنری و ادبی بسیاری گشته است. از جمله داستان‌نویسان بزرگ روسی چون داستایفسکی، تالستوی، چخوف، گورکی و نیز داستان‌نویسان طراز اول ایرانی چون آل‌احمد، چوبک، احمد محمود، هدایت، ساعدی و... تصویر دغدغه‌ها، جدال‌ها، کشمکش‌ها و ناکامی‌های انسان‌هایی محکوم به جبر زندگی و زنده بودن را در آیینة آثارشان منعکس کرده‌اند. در دوران ما، این قبیل مضامین، در بهترین شکل خود در آثار نویسندگان پیرو مکتب رئالیسم نمودار می‌شود زیرا ادبیات رئالیستی، ادبیاتی است که «موضوع خود را جامعة معاصر و ساخت و مسائل آن قرار می‌دهد، یعنی چنین جامعه‌ای وجود دارد و اثر ادبی را مجبور می‌سازد که به بیان و تحلیل آن بپردازد» (سیدحسینی، 1381، 280). آنتوان چخوف، نویسندة واقع‌گرای روسی، که از پرطرفدارترین نویسندگان بیگانه در ایران است، برای آثار داستانی فراوان خود، موضوعات عام و جهانی و البته متنوعی را برگزیده که نظر بسیاری از داستان‌نویسان بزرگ را به خود معطوف داشته است. در ایران به دلیل استقبال فراوان از ترجمة آثار چخوف، برخی از داستان‌نویسان معاصر درصدد الگو برداری از آثار وی برآمده‌اند. تأثیر چخوف بر ادبیات معاصر ایران و نیز مقایسة داستان‌های او با داستان‌های برخی از نویسندگان بزرگ، چون صادق هدایت و جمالزاده، موضوع پژوهش‌های بسیاری در عرصة ادبیات تطبیقی شده است. به عنوان نمونه، دکتر جان‌الله کریمی در مقاله‌ای با عنوان «نگاهی به تأثیر متقابل ادبیات فارسی و روسی» دربارة چخوف و تأثیر او بر داستان‌نویسان ایرانی نوشته است: «می‌توان گفت که خیلی از نوول‌نویسان ایران از سبک او پیروی کردند و بر اساس موضوعات و متریال خودمان آثاری را به وجود آوردند که به سبک چخوف بسیار نزدیک است. در این زمینه می‌توان به جمالزاده اشاره کرد. داستان «کباب غاز» او به شکل عجیبی یادآور داستان روی میخ چخوف است» (کریمی مطهر، 1379، 56). ایشان همچنین در مقاله‌ای دیگر، داستان «کاشتانکا»ی چخوف را با سگ ولگرد هدایت مقایسه کرده است (کریمی مطهر، 1379، 147-155). چخوف در داستان کوتاهی با عنوان «دلتنگی»، تنهایی مردی سورچی را به تصویر می‌کشد که علاوه بر تحمل رنج ِ فقر و کسادی کاروبار، به خاطر از دست دادن پسرش دچار فشار روحی شدیدی شده است. منصور یاقوتی، داستان‌نویس معاصر کرمانشاهی، نیز در داستان کوتاهی با عنوان «گل خاص»، فقر و تحمل سختی‌های زندگی مردی گاریچی را به تصویر می‌کشد که تنها با داشتن یک اسب پیر و لاغر و یک گاری، بار زندگی خانوادة پنج نفره‌ای را تحمل می‌کند و از آینده‌ای واهمه دارد که به خاطر بیکار شدنش نتواند مخارج ضروری خانواده‌اش را فراهم کند. وجوه اشتراک فراوان در این دو داستان، از نظر برخی عناصر سازندة آن‌ها این گمان را به ذهن متبادر می‌کند که یاقوتی داستان گل خاص را به پیروی از داستان دلتنگی چخوف نگاشته است. این مقاله بر آن است تا با مقایسة این دو داستان از جهات مختلف، به بررسی وجوه اشتراک و افتراق در آن‌ها بپردازد و میزان تأثیرپذیری یاقوتی از چخوف را نشان دهد. شایان ذکر است که تاکنون پژوهشی در باب مقایسة این دو نویسنده و بیان وجوه تشابه آثارشان صورت نگرفته است و تنها اشاره‌ای که در این باره صورت گرفته است، عبارتی است از آقای حسن میرعابدینی در کتاب صد سال داستان‌نویسی است که در معرفی منصور یاقوتی چنین آورده است: «در بهترین داستانش، «گل خاص» از داستان «اندوه» چخوف تأثیر پذیرفته است» (میرعابدینی، 1380، 548).

بحث و بررسی

رئالیسمِ چخوف و یاقوتی

اشاره به مسائل و مشکلات زندگی بشر از جنبه‌های مختلف و در ابعاد متفاوت، صرف نظر از این که در چه برهه‌ای از زمان و چه محدوده‌ای از جغرافیای جهان قرار گرفته‌باشند، با انگیزه‌های گوناگونی نظیر طغیان علیه جامعه‌ای که با بحران ارزش‌ها روبروست و یا تحریک حس نوع‌دوستی در انسان و اصلاح روابط انسانی برای رسیدن به جامعه‌ای آرمانی و بسیاری اهداف دیگر، در حیطة وظایف انسان‌های متعهدی است که تمام عمر خود را صرف خدمت به مردم و اجتماع عصر خود می‌کنند. با توجه به این که «ویژگی برجستة داستان‌نویسی روسیه واقع‌گرایی آن است» (زرین کوب، 1361، 547) برخی از نویسندگان بزرگ روسی رسالت خود را این می‌دانند که با قلمی انتقادی به بیان ضعف‌ها و نقص‌های جامعه و مردم پیرامون خود بپردازند. در حقیقت «رئالیسم روسی تحلیل چرکین‌ترین جنبه‌های زندگی را ترجیح می‌دهد و موضوع آن به قول چخوف زندگی انسان‌هایی است که به جز خوردن، نوشیدن، خوابیدن و مردن کار دیگری نمی‌کنند» (سیدحسینی، 1381، 298). البته این نوع نگاه از دریچة ادبیات به جامعه و بیان دغدغه‌های مشترک انسان‌ها و اشاره به واقعیات جهان‌شمول در آثار هنرمندان بزرگ و کوچک در همه جای جهان ملاکی بر ارزشمندی آثار ادبی است. چخوف، خود، معتقد است: «بزرگترین هدف و مقصد ادبیات خدمت به اجتماع است» ( چخوف، 1361، 5). چخوف و یاقوتی هردو داستان‌نویسانی پیرو مکتب رئالیسم‌اند که تصویر گوشه‌هایی از اجتماع عصر خود را در آینة آثارشان منعکس می‌کنند. با این که میان این دو نویسنده از جنبه‌های مختلف ایدئولوژی و جهان‌بینی، فرهنگ، نظام اجتماعی، زبان و... تفاوت‌های زیادی وجود دارد، اما حس مشترک انسان‌دوستی و توجه به مسائل و مشکلات طبقات محروم و فقیر و تلقی آن‌ها از رسالت ادبیات، این دو نویسندة داستان‌نویس را در یک جهت قرار می‌دهد. یاقوتی نیز همچون چخوف، رسالت داستان‌های خود را، بازتاب سیمای بغرنج زندگی می‌داند و اساسی‌ترین مسائل و نیازهای بشر را دست‌مایة هنر نویسندگی خود قرار می‌دهد. چخوف با عکسبرداری از صحنه‌های بد اجتماع، همدردی خود را با طبقات فرودست جامعه اعلام می‌دارد. او «در داستان‌های موفق خود به بیماری‌های انسان و جامعه می‌پردازد و جنبه‌های تراژیک نهفته در زندگی روزانه را عریان می‌کند» (گلشیری، 1384، 135- 136)، موضوعی که در اغلب داستان‌های یاقوتی نیز بدان پرداخته شده است.

خلاصة دو داستان

برای روشن شدن برخی از همانندی‌های دو داستان و تأثیرپذیری داستان ایرانی از مشابه روسی‌اش، ابتدا لازم است تا خلاصه‌ای از دو داستان نقل شود و سپس به مقایسه و ذکر همسانی‌ها و تفاوت‌های آن‌ها پرداخته شود:

الف) دلتنگی

«ایونا» کالسکه‌چی پیر و فقیری است که در انتظار پیداکردن مسافری و رساندنش به مقصد در زیر بارش سنگین برف، خود و اسبش سفیدپوش شده‌اند. قریب به یک هفته است که ایونا پسری را از دست داده که تنها کس و کار او بوده است و در این مدت، هنوز کسی را نیافته تا با او از چگونگی بیماری و مرگ پسرش در بیمارستان تا مراسم کفن و دفن او، سخن بگوید. ایونای بی‌کس و تنها، هربار که می‌خواهد سر صحبت را با مسافری باز کند و از اندوه جانکاه خود با او سخن بگوید،  با بی‌مهری و بی‌اعتنایی مسافرانش مواجه می‌شود. آن‌ها نه تنها حاضر نمی‌شوند به درددل‌های ایونا گوش دهند، بلکه او را مورد تحقیر و تمسخر نیز قرار می‌دهند. وی حتی در میان افراد هم‌طبقه و هم‌قطار خود نیز هم‌صحبتی نمی‌یابد. در پایان داستان، بی‌مهری و بی‌عاطفگی انسان‌های دوروبرش و فشار روحی روانی ناشی از غم از دست دادن پسرش، وی را وامی‌دارد که به ناچار به سوی طویله برود و سر در گوش اسبش نهد و برای او درددل کند. 

ب) گل خاص

این داستان کوتاه نگاهی گذرا به گوشه‌ای از زندگی مردم فقیر و محروم حاشیة شهر کرمانشاه و مشکلات و معضلات اقتصادی آن‌ها در سال‌های آغازین دهة پنجاه دارد. در این سال‌ها، اگرچه با ورود ماشین به زندگی مردم تغییر و تحولات مثبتی در جامعه رخ داد، اما روی دیگر این سکه، بیکارشدن مردمی بود که با درشکه و گاری کار جابه‌جایی مسافران و بارهای مردم را برعهده داشتند. نمونة این افراد زحمت‌کش و بدبخت را در شخصیت اصلی داستان، عموکاظم، می‌بینیم. عموکاظم به نمایندگی از افرادی نظیر خود که بار فقر و فلاکتخانواده را به دوش می‌کشند، به کمک «گل خاص»، اسب لاغر و مردنی و پیر خود، مدت بیست سال، بارهای مردم را جابه‌جا می‌کند. کار هر روزة او و گل خاص رساندن پوست‌های دباغ‌خانة بیرون از شهر به کاروانسرایی داخل شهر است. او این کار را با مشقت فراوان و تحمل فحش و ناسزای مردم و عابران انجام می‌دهد تا این که روزی فرا می‌رسد که شهرداری با جایگزین‌کردن وانت و تاکسی به جای اسب و گاری، به جمع‌آوری گاری‌ها در سطح شهر اقدام می‌کند. عموکاظم و چندتن از هم شغل‌های او به نشانة اعتراض به شهرداری می‌روند اما رییس شهرداری بدون آن‌که کمترین حق و حقوقی را در مقابل بیکار کردن این افراد، به آن‌ها اختصاص دهد حتی از رودررو شدن با آن‌ها خوداری می‌کند و آن‌ها ناامید و با دستانی خالی به خانه‌هایشان بازمی‌گردند. خانوادة عموکاظم که با بیکارشدن او، مشکلات مالی فراوانی را پیش روی خود می‌بینند، و به عموکاظم پیشنهاد می‌دهند برای خلاص شدن از تأمین خورد و خوراک و کاه و جو «گل خاص»، که حالا دیگر بیکار و بی‌فایده سربار زندگی آن‌ها شده است، او را به صحرا برده و رها کنند اما عموکاظم که همیشه قدردان زحمت‌های «گل خاص» است، نمی‌پذیرد. گل خاص که گویی تمام این ماجراها را می‌بیند و مشکلات را به خوبی درک می‌کند تنها پس از گذشت یک روز از بیکارشدنش، می‌میرد و عموکاظم در پایان داستان گریان و نالان، با جسم بی‌جان «گل خاص» از آیندة نامعلوم خود سخن می‌گوید.

همسانی‌های کلی دو داستان

آغاز داستان: داستان «دلتنگی» با توصیف غروب یک روز برفی آغاز می‌شود. غروب و بارش برف، حکایت از سنگینی و سردی فضای داستان دارد. گویی دلتنگی غروب و سکوت اندوهباری که با بارش آرام برف بر فضای شهر سایه انداخته، قلب و روح شخصیت اصلی داستان را نیز در سیطرة حکومت خود درآورده است، البته توصیف این صحنه در آغاز داستان می‌تواند کنایة معنی داری از سردی روابط انسانی و غروب عطوفت انسان‌های بی‌درد نیز باشد. ایونا و اسب لاغر و استخوانی‌اش زیر بارش برف سفیدپوش شده‌اند. داستان «گل خاص» هم با توصیف دباغ‌خانه‌ای دور از شهر در بیابان پرتی شروع می‌شود. درخت «گویجی» که ثمر نمی‌گرفت و قناتی که آب خوشی نداشت. تنهایی ایونا با اسبش در زیر بارش برف با تنهایی عموکاظم با اسبش در بیابان، فضاسازی مشابهی را در آغاز دو داستان رقم زده است. چخوف و یاقوتی هردو با توصیف صحنه‌ها و فضاهای آغاز داستانها‌یشان، زمینة روحی روانی مناسبی را به مقتضای حوادث داستان در خوانندگان ایجاد می‌کنند و این از شگردهای نویسندگان رئالیستی است. چخوف همچون دیگر نویسندگان رئالیست «صحنه‌ها را بدین قصد تشریح می‌کند که خواننده از شناختن آن صحنه‌ها بیشتر با قهرمانان و وضع روحی آن‌ها آشنا شود» (سیدحسینی، 1381، 289). و فضاهای توصیف شدة داستان‌های یاقوتی نیز اختصاص به همین هدف دارد.

پایان داستان: صحنة پایانی هر دو داستان گفت‌وگوی شخصیت اصلی با اسب‌هایشان است. ایونا، ناامید از یافتن کسی که به حرف های او گوش دهد، در تنهایی خود به اسبش پناه می‌برد و با او هم‌کلام می‌شود و عقدة دل می‌گشاید:

سورچی پیر با خود اندیشید: خوب است بروم سری به اسب بزنم؛ برای خوابیدن همیشه فرصت هست. لباس می‌پوشد و به طرف اصطبل راه می‌افتد. بین راه اصطبل، به یونجه و کاه و به هوا فکر می‌کند... آنگاه که تنهاست نمی‌تواند به فرزندش بیندیشد... در اصطبل همین که نگاهش به چشم های براق اسب می‌افتد، می‌پرسد: داری نشخوار می‌کنی، خوب نشخوار کن، نشخوار کن... حالا که پول یونجه درنیامده، کاه بخور... راستش برای کارکردن پیر شده‌ام... اگر پسرم نمرده بود، سورچی می‌شد... کاش نمی‌مرد... . اسب لاغر و تکیده نشخواری می‌کند و گوش می‌دهد و نفس گرمش را به دست‌های صاحبش می‌دمد... و ایونا بیش از این تاب نمی‌آورد و درد و اندوه خود را برای اسبش حکایت می‌کند (چخوف، 1387،380).

در داستان گل خاص هم، عموکاظم، ناامید از آینده‌ای نامعلوم، در کنار جسم بی‌جان اسبش با او سخن می‌گوید:

عموکاظم سیگارش را دور انداخت. سر اسب را بلند کرد و روی زانوهایش گذاشت، دو دستی توی سر خودش کوبید. در حالی که اشک، بی‌امان از چشم‌هایش بر روی ریش و سبیل سفیدش می‌چکید، نالید: گل خاص... گل خاص... باوه م... مردی ها... رفیق پیرت را تنها گذاشتی؟ این تویی که نفس نمی‌کشی و چشم‌های درشت و قشنگت بسته شده؟ این تویی که دیگر شیهه نمی‌کشی و سم به زمین نمی‌کوبی؟ گل خاص، شکم بچه‌های من چه جور سیر بشود؟ من پیرمرد به کجا پناه ببرم؟ (یاقوتی52).

و بدین ترتیب داستان «گل خاص»، همچون داستان «دلتنگی» با ابهامی تأمل‌برانگیز، در کنار اسب به پایان می‌رسد. این پایان‌بندی مشابه در دو داستان که شخصیت‌ها، هم‌درد و هم‌صحبتی از جنس خود نمی‌یابند و ناچار به حیوانی در اصطبل پناه می‌برند، به نوعی بیانگر رکود شخصیت انسان و نمایشگر تنهایی انسان معاصر است.

بررسی تطبیقی ساختار دو داستان

الف. پیرنگ، کشمکش و بحران

پیرنگ دو داستان قوی و استوار است، هرچند که در آن‌ها تحرک و جنبش و حوادث چندانی به چشم نمی‌خورد و حوادث، ساده و فاقد هرگونه پیچیدگی‌اند. پیرنگ اغلب داستان‌های چخوف باز است.

در پیرنگ باز، برعکس پیرنگ بسته، نظم طبیعی حوادث بر نظم ساختگی و قراردادی آن غلبه دارد و در این نوع داستان‌ها اغلب گره‌گشایی قاطعی وجود ندارد، یا اگر وجود داشته باشد زیاد به چشم نمی‌زند... در این داستان‌ها نویسنده می‌کوشد خود را در داستان پنهان کند تا داستان چون زندگی عینی و ملموس و بی‌طرفانه جلوه کند (میرصادقی، 1390، 80).

در داستان «گل خاص» که البته نسبت به داستان دلتنگی حوادث بیشتری دارد، یاقوتی نیز با پرورش حوادث با نظم و ترتیبی منطقی پیرنگ باز را برای داستان خود انتخاب کرده‌است.

کشمکشدر داستان «دلتنگی»، میان شخصیت اصلی با عواطف و احساسات مردة افرادی است که در مقابل خواهش‌ها و نیازهای روحی او، برای بازگوکردن غم مرگ پسرش و کاستن از اندوه بی‌پایان خود، به آن‌ها پناه می‌برد اما آن‌ها بی‌تفاوت از کنار او می‌گذرند. ایونا در این کشمکش عاطفی، تسلیم نمی‌شود و هر بار تصمیم می‌گیرد غم خود را با افراد جدیدی در میان بگذارد تا این که سرانجام اسب خود را تنها شنوده‌ای می‌یابد که می‌تواند با او هم‌دردی کند. در این داستان، نیروهای مقابل یکدست و یک‌نوعند، اما در داستان گل خاص، مردم ناراضی از شغل عموکاظم، قانون شهرداری مبنی بر جمع‌آوری گاری‌ها و حتی خانوادة عموکاظم که با نگهداری گل خاص در آن شرایط سخت مالی مخالفند، همه نیروهایی‌اند که با او در کشمکش‌اند. بنابراین علاوه بر کشمکش عاطفی، نوعی کشمکش اخلاقی نیز در این داستان دیده می‌شود، زیرا شخصیت اصلی داستان با یکی از قوانین تصویب شدة جامعه، یعنی ماشینی‌شدن بسیاری از کارها و منع استفاده از گاری در جدال است.

بحران در داستان «گل خاص» زمانی رخ می‌دهد که مأمور شهرداری با عموکاظم روبه‌رو می‌شود و با وجود عجز و التماس عموکاظم، گاری را از او می‌گیرد و به شهرداری می‌برد. از این لحظه‌ی بحرانی به بعد زندگی عموکاظم دگرگون می‌شود و حتی اعضای خانوادة او نیز درگیر این وضعیت پیش‌آمده می‌شوند. در داستان چخوف البته بحرانی که زندگی شخصیت اصلی را دگرگون کند ناگهانی و یکدفعه بروز نمی‌کند. شاید بتوان بحران این داستان را در جایی تصور کرد که ایونا بعد از ساعت‌ها انتظار، با مردی نظامی روبه‌رو می‌شود که هیچ اهمیتی به حرف‌های او نمی‌دهد. سپس به سه جوان میگسار برخورد می‌کند و با امید به این که می‌تواند غم خود را با آن‌ها در میان بگذارد، با وجود کرایة کمی که به او پیشنهاد می‌دهند آن‌ها را سوار کالسکه می‌کند، اما پس از گذشت چند لحظه، این بار نیز امید او بر باد می‌رود. این وضعیت تا پایان داستان همچنان ادامه می‌یابد. بنابراین از آغاز تا پایان داستان حالتی تقریباً ثابت و پایدار از تنهایی و سردرگمی ایونا را می‌بینیم و این در حالی است که آغاز داستان یاقوتی تقریباً ثابت و یکنواخت است و تصویر روزمرگی زندگی نشان داده شده است، اما ناگهان بحران رخ می‌دهد و زندگی عموکاظم را دگرگون می‌کند.

ب. شخصیت‌پردازی

چخوف و یاقوتی هردو نویسندگان رئالیستی‌اند که شخصیت‌های اصلی اغلب داستان‌های خود را از میان مردم عادی و معمولی که نظیر آن‌ها را ما هرروز در اطراف خود می‌بینیم، انتخاب می‌کنند و این از ویژگی‌های نویسندة رئالیستی است که

به هیچ وجه لزومی نمی‌بیند که فرد مشخص و غیرعادی و یا عجیبی را که با اشخاص معمولی فرق دارد، به عنوان قهرمان داستان خود انتخاب کند. او قهرمان خود را از میان مردم و از هر محیطی که بخواهد گزین می‌کند و این فرد در عین‌حال نمایندة هم‌نوعان خویش و وابسته به اجتماعی است که در آن زندگی می‌کند، این فرد ممکن است نمونة برجسته و موثر یک عده‌ای از مردم باشد ولی فردی مشخص و غیرعادی نیست (سیدحسینی، 1381، 288).

چخوف «معتقد بود که توجه به دنیای عادی و معمولی و نگاهی درست و دقیق به حساسیت امور‌ انداختن، تکان‌دهنده‌تر از کشف جهان و خلق شخصیت‌های استثنایی و قهرمان‌های همیشه موفق و وقایع اسرارآمیز و هولناک است» (میرصادقی، 1390، 291). این نوع نگاه به شخصیت‌های داستان را به وضوح می‌توان در آثار یاقوتی نیز دید. اگرچه داستان گل خاص نسبت به داستان دلتنگی شخصیت‌های بیشتری دارد، اما شخصیت‌های اصلی در دو داستان، عموکاظم و ایونا، به موازات هم‌اند و وجوه مشترکی با یکدیگر دارند که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

- شخصیت اصلی در هر دو داستان، پیرمردی است تودار، ساکت و کم‌حرف که غم‌ها و رنج‌های زندگی را به درون خود می‌ریزد.

- شخصیت ایونا و عموکاظم تا پایان داستان یکدست و ثابت باقی می‌ماند و هیچ تغییر و تحولی در شخصیت آن‌ها رخ نمی‌دهد.

- در هر دو داستان قهرمان اصلی نمایندة ابنای بشر در عصر خود و الگوهای شناخته شده‌ای هستند که با ذهن خواننده مأنوسند و ویژگی‌های بسیاری از مردم کوچه و بازار را دارند. با توجه به فرهنگ‌های متفاوت در دو داستان، عموکاظم نمایندة افراد مظلوم و فقیری است که با توسعه و پیشرفت ناشی از تحولات اجتماعی و اقتصادی، جز بدبختی و فلاکت بیشتر، هیچ رخداد تازه و خوشایندی در زندگی آنها روی نمی‌دهد، ایونا نمایندة افراد تنها و بی‌کسی است که کسی به درد دل آن‌ها گوش نمی‌دهد و در میان شادی‌ها و خوشگذرانی‌ها و هیاهوی مردم نادیده انگاشته می‌شوند و به گوشه‌ای می‌خزند و بار غم و رنج خود را به تنهایی به دوش می‌کشند.

- هردو شخصیت گرفتار دغدغه‌ها و آشوب‌های روحی روانی‌اند. ایونا به خاطر تنهایی و بی‌کسی و نیافتن هم‌صحبتی برای بازگو کردن غم از دست دادن پسرش دچار تألمات شدید روحی است و عموکاظم به دلیل نگرانی از بیکاری و ترس از آینده‌ای نامعلوم در تأمین معاش خانواده تحت فشار روحی است.

- هر دو شخصیت سرنوشت مقدر خود را پذیرفته‌اند و گویی هیچ نقطة امیدواری و رهایی‌بخشی از وضعیت موجود را در مقابل خود نمی‌بینند.

ج. گفت‌وگو (نقطة برجستة دو داستان)

گفت‌وگو، از عناصری است که در پیشبرد داستان نقش مهمی دارد. شخصیت‌ها با گفت‌وگو خود را به خواننده معرفی می‌کنند. گفت‌وگو «پیرنگ را گسترش می‌دهد و درونمایه را به نمایش می‌گذارد» (میرصادقی، 1390، 463). یکی از شباهت‌های این دو داستان در صحنه‌های گفت‌وگوی شخصیت اصلی با مخاطبی ساکت و بی‌صدا (اسب) است که شاید بتوان این نوع گفت‌وگو را با توجه به این که بیانگر افکار درونی شخصیت داستان است، نوعی تک‌گویی درونی به حساب آورد. البته میزان گفت‌وگو با اسب در داستان گل خاص بیش از داستان دلتنگی است. در داستان دلتنگی، ایونا اسب خود را «برادر» خطاب می‌کند و با او درددل می‌کند: «آره برادر... کوزماایونیچ مرد... نخواست زیاد عمر کند... بی‌خود و بی‌جهت مرد... حالا فرض کنیم تو یک کره داشته باشی... و یکهو کره‌ات بمیرد... راستی حیف نیست؟ دلت کباب نمی‌شود؟» (چخوف ،1387، 380) .

عموکاظم نیز با خطاب «پسر» و در چند جای داستان با خطاب «باوه» یعنی پدر به اسبش، میزان وابستگی و تعلق خاطر خود را به آن نشان می‌دهد: «گل خاص... پسرم... می‌فهمی چه شده؟... می‌فهمی؟... ای گل خاص... ای گل خاص... روزهای جدایی دارد می‌رسد» (یاقوتی 26).

از سوی دیگر، اسب‌ها که مخاطبان ساکت و آرام ایونا و عموکاظم‌اند، با زبان بی‌زبانی با صاحبان خود سخن می‌گویند، گویی که تمام سخن‌ها، افکار، اندیشه‌ها و احساسات صاحبانشان را درک می‌کنند؛ در داستان دلتنگی آمده است: «اسب تکیده‌اش انگار که به اندیشة او پی برده باشد یورتمه می‌رود» (چخوف، 1387، 378).

و «اسب همچنین لاغر و تکیده نشخواری می‌کند و گوش می‌دهد و نفس گرمش را به دست‌های صاحبش می‌دمد» (همان 380).

و در داستان گل خاص:

گل خاص از روی تجربیات چندساله، به خلق‌و‌خوی صاحبش آشنا بود و می‌دانست که تمام جوش و خروش عمو چند دقیقه‌ای بیشتر طول نمی‌کشد. بعد پیاده می‌شود، صورتش را ماچ می‌کند، دست به یالش می‌کشد، پوستش را با آن دست‌های چرب و خشن نوازش می‌کند، قیافه‌اش مهربان می‌شود و حرف‌های خوشی می‌زند...  (یاقوتی 15).

و نمونه‌ای دیگر:

... اسب سرش را تکان می‌داد و چشمانش از شفقت و مهر پر می‌شد. گوش‌هایش را با ریتم مشخصی بالا و پایین می‌برد و دندان‌های سفیدش را نشان می‌داد» (همان 15). و «گل خاص نالة خفیفی کرد و بی‌حرکت ایستاد. با این حالتِ عمو آشنا بود. مصیبت را حس کرده بود. هروقت که عمو سرش را بغل می‌گرفت می‌دانست که گرفتاری سختی پیش آمده (همان 26).

د. توصیف و صحنه‌پردازی در دو داستان

چخوف، راوی بی‌طرف داستان‌هایش است، وی اصراری بر وصف رقت‌انگیز صحنه‌های داستان و برانگیختن حس دلسوزی و ترحم خوانندة آثارش را ندارد. حسی که در خواننده پدید می‌آید در نتیجة توصیف حقیقی فضای داستان و صحنه‌های واقعی است. شروع داستان دلتنگی با توصیف هوای گرگ‌و‌میش غروب، برفی که همه جا را سفیدپوش کرده و فروغ بی‌رمق چراغ‌های خیابان، سکوت اندوهباری را به تصویر می‌کشد که بر فضای قلب و روح ایونا حاکم است، یأسی طبیعی که در نتیجة فقر و بی‌درآمدی از یکسو و فقدان پسر و بی‌کسی و تنهایی از سوی دیگر، بر گلوی او چنگ انداخته و هر لحظه او را بیشتر در خود فرومی‌برد. در کتاب «داستان و نقد داستان» آمده‌است: « یکی از روشن‌ترین نکته‌هایی که خواننده در بازنگری سوگواری درمی‌یابد ارائة عینی و بیطرفانة داستان است. نویسنده به ظاهر صحنه‌ها و کنش‌هایی می‌آورد بی‌آن که به هیچ یک از آن‌ها به منظور القای تعبیری، اهمیتی بیشتر ببخشد» (گلشیری، 1384، 148). این‌گونه شیوة روایتگری و توصیف عینی و بی‌طرفانه در داستان گل خاص نیز دیده می‌شود. علاوه بر این، توصیف برخی از صحنه‌های دو داستان بسیار مشابه یکدیگر است که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می‌شود:

- توصیف اسب: «اسب لاغر مردنی‌اش هم سفیدپوش و بی‌حرکت است. حیوان بینوا با آرامش و سکون خود و با استخوان‌های برآمده و با پاهای کشیدة چون چوب خود از نزدیک به اسب قندی صناری می‌ماند» (چخوف، 1387، 373) و «استخوان‌های لگنش از زیر پوست قهوه‌ای رنگش بیرون زده بود و یال کوتاهش می‌لرزید مثل صاحبش لاغر و پیر و اخمو بود» (یاقوتی 12).

- توصیف عبور گاری و سورتمه و فحش و ناسزای مردم: «هنوز چند ثانیه‌ای از حرکت سورتمه نگذشته‌است که از میان انبوه تیره‌رنگ آدم‌هایی که ازدحام‌کنان در آمدوشد هستند فریادهایی به گوش ایونا می‌رسد: هی، مگر کوری! کجا می‌آیی غول جنگلی؟ بگیر سمت راستت» (چخوف، 1387، 374) و «از میان تاریکی صدایی به گوش می‌رسید: شیطان لعنتی رویت را برگردان، جلو راهت را نگاه کن! مگر کوری، پیر سگ! چشم‌هایت را باز کن!» (همان 375) و «چندتا زن چادری زنبیل به دست و بچه در بغل، خودشان را به دیوار تکیه دادند که گاری عبور کند و درِ بینی‌شان را با انگشت گرفتند. یکیشان با صدای بلند، طوری که عموکاظم بشنود، گفت: چه بوی گندی!... آدم دل و روده‌اش بالا می‌آید. خدا برایت نسازد با شغلی که داری. محله را به گند کشانده» (یاقوتی 16) و نیز «این تکه از راه را که دویست قدمی بیشتر نمی‌شد با هزار خون دل می‌پیمودند. از اطراف باران فحش و ناسزا بود که تحویلش می‌دادند. ولی عمو گوشش به شنیدن این حرف‌ها عادت کرده‌بود و اعتراضی نمی‌کرد» (همان 18).

- توصیف اندوه:

توصیف اندوه ایونا: «آدم‌ها به شتاب می‌گذرند بی‌آن که به او و اندوهش اعتنا کنند... اندوهی است گران، اندوهی است که به بی‌نهایت می‌ماند... اگر سینه‌اش را بشکافند و اندوهش راه خروج بیابد ای بسا سراسر دنیا را دربر بگیرد...» (چخوف، 1387، 378).

توصیف اندوه سحر، دختر بزرگ عمو کاظم: «در نهان از خشم و اندوه متلاشی شده بود اما به روی خودش نمی‌آورد و خونسرد کارش را انجام می‌داد. اگر آن‌چه را که در دلش می‌جوشید و غل می‌زد می‌گذاشتند سرریز کند، شهری را ویران می‌کرد و درهم می‌پاشید» (یاقوتی 43).

بررسی تطبیقی محتوا و درونمایه

در داستان دلتنگی «انسانی که در جستجوی جلب همدردی از سوی هم‌نوعان خویش است به حیوانی درون اصطبل پناه می‌برد و این نکته، درونمایة داستان را تشکیل می‌دهد» (گلشیری، 1384، 153). اگر چه این درونمایه برگرفته از واقعیتی ساده و معمولی است که در ظاهر تازه به نظر نمی‌رسد، اما باید توجه داشت که

در آثار نویسندگان بزرگ، خواننده کمتر به واقعیت‌ها و درونمایه‌های نو برمی‌خورد، در این آثار به واقعیت‌ها و درون‌مایه‌ها از دیدگاه تازه‌ای توجه شده است، از این رو غالباً شاهکارهای ادبی از درونمایه‌های خلق‌الساعه و تازه‌ای پدید نیامده‌اند بلکه درونمایه‌هایی که قبلاً وجود داشته‌اند، با نظرگاه‌های تازه‌ای بار دیگر عنوان شده‌اند» (میرصادقی، 1390، 182).

اما در داستان گل خاص که بیگانگی ناشی از ماشین و از بین رفتن عطوفت انسانی محتوای اصلی اثر را دربرمی‌گیرد (میرعابدینی، 1380، 549) درونمایه، تازه‌تر به نظر می‌رسد. شاید در نگاه اول درونمایة اصلی دو داستانتا حدودی متفاوت با یکدیگر به نظر برسد، اما موضوعات مشترک در دو داستان به اندازه‌ای است که نمی‌توان آن‌ها را به کلی متمایز از یکدیگر دانست؛ فقر و گرسنگی، تنهایی و بی‌کسی انسان معاصر و آشفتگی و نابسامانی اوضاع اجتماعی، از جمله ویژگی‌های مشترک در دو داستان است که مورد تأکید این نویسندگان قرار گرفته است.

فقر: یکی از درونمایه‌های اصلی هر دو داستان به تصویر کشیدن چهرة زشت فقر درتوصیف صحنه‌های از داستاناست. ایونا که اندوه بزرگش غم از دست دادن پسر است، در یک لحظه با خود می‌اندیشد که ممکن است اندوه نشسته بر دل او به خاطر بی‌درآمدی و گرسنگی خود و اسبش باشد: «ایونا... با خود فکر می‌کند: حتی پول یونجه هم درنیامد، شاید علت اندوهم همین باشد، آدمی که کارش را بلد باشد... آدمی که خودش و اسبش سیر باشند، همیشة خدا خیالش آسوده است...» (چخوف، 1387، 379).

گرسنگی ناشی از فقر در چند جای داستان گل خاص نیز به تصویر کشیده شده، در صحنه‌ای عموکاظم خطاب به اسبش می‌گوید: «گل خاص... تکة دلم... امشب گرسنه ماندی، ها؟ من هم چیزی نخوردم، روده‌هایم خشکیده. زبان بسته چرا چیزی نمی‌گویی؟ فردا هرطور شده برایت علف می‌آورم...» (یاقوتی 44).

تنهایی انسان و سردی روابط انسانی: آن چه در داستان «دلتنگی» بیش از داستان «گل خاص» بدان پرداخته شده، موضوع تنهایی و بی‌کسی انسانی است که در جوامع امروزی روزبه‌روز در میان هیاهوی مردم خود را تنهاتر و دیگران را بی‌تفاوت‌تر نسبت به خود می‌بیند. گویی هرکس به تنهایی باید در مشکلات و گرفتاری‌های خود دست‌وپا بزند و انتظار کمکی از سوی هم‌نوع را نباید در سر بپروراند. چخوف بیش از یاقوتی اندوه تنهایی شخصیت اصلی داستان خود را به تصویر می‌کشد. ایونای سورچی باآدم‌هایی روبرو می‌شود که هرکس به فکر زود‌تررسیدن به مقصد خویشند، او اگرچه درد خود را با آن‌ها در میان می‌گذارد، اما کسی نیست که از درد و رنج او متأثر شود. اولین مسافر ایونا در آن روز، مردی نظامی است که تمایلی به شنیدن ماجرای مرگ پسر ایونا نشان نمی‌دهد. مسافران بعدی او سه جوان عیاشند که او را مورد تمسخر و تحقیر قرار می‌دهند و فقط به فکر زودتررسیدن به مقصدند، حتی در کاروانسرایی که محل استراحت او و هم‌شغل‌هایش است، سورچی جوانی که برای نوشیدن آب از خواب برخاسته، با وجود شنیدن خبر مرگ پسر ایونا از زبان وی، هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد و به خواب خود ادامه می‌دهد. این در حالی است که در داستان «گل خاص»، وقتی عموکاظم از بیکار‌شدنش در آینده‌ای نزدیک با اطرافیانش سخن می‌گوید، اگرچه کاری از دست کسی ساخته نیست، اما صحبت‌های او را می‌شنوند و حتی اظهار همدردی هم می‌کنند و این شاید علاوه بر تفاوت در فرهنگ‌ها، به دلیل یکدست و هم‌طبقه‌بودن شخصیت‌های داستان یاقوتی است یعنی افراد فقیر و محرومی و سختی کشیده‌ای که از زندگی تجربه‌های تلخی دارند، درحالی که در داستان چخوف جز سورچی جوانی که در آخر داستان ظاهر می‌شود، فاصلة طبقاتی میان شخصیت‌های دیگر وجود دارد، به همین دلیل است که آن‌ها از درک فشارهای روحی روانی ایونا عاجزند.

آشفتگی اوضاع اجتماعی: ناروایی‌های اجتماعی، نادیده گرفتن فضایل اخلاقی و هتاکی و بی‌حرمتی و عدم امنیت معاش، از جمله مضامینی‌اند که حکایت از آشفتگی و بی‌سروسامانی اوضاع اجتماعی حاکم بر فضای هر دو داستان دارد. در داستان دلتنگی، تصویری از کاروانسرایی که عده‌ای از سورچیان هم‌قطار ایونا که در اوقات استراحت خود بدان جا می‌خزند و جز سیر کردن شکم خود به چیز دیگری نمی‌اندیشند نمونة بارزی از بی‌سروسامانی اقشاری از مردم، بهم‌ریختگی اوضاع جامعه و بی‌مسئولیتی صاحب‌منصبان در مقابل وضعیت بد رفاهی و معیشتی مردم است. در داستان گل خاص هم در صحنه‌ای شاهد آنیم که گاری‌چیانی که حالا دیگر شهرداری گاری‌های آنان را گرفته، همگی بیکار در آن جا گرد آمده‌اند تا شهردار فکری برای امرار معاش آن‌ها بکند اما بعد از ساعت‌ها انتظار، به آن‌ها خبر می‌دهند که شهردار از در دیگر بیرون رفته و این اوج بی‌مسئولیتی و عدم توجه صاحب‌منصبان را به مسائل و مشکلات مردم نشان می‌دهد.

نتیجه

چخوف با خلق آثار فراوانی در مکتب رئالیسم، از جمله نویسندگان پرطرفداری در ایران است که تأثیر زیادی بر ادبیات داستانی معاصر ایران داشته است. طرح مضامین و موضوعات اجتماعی و توجه به واقعیت‌های تلخ جامعه و مسائل و مشکلات روحی و روانی انسان عصر حاضر از یک سو، و سبک ساده و روان او در داستان‌پردازی از سوی دیگر، بسیاری از نویسندگان ایرانی را بر آن داشته تا با تأثیرپذیری از او، داستان‌هایی به سبک و سیاقی نزدیک به او و در موضوعات و مضامین داستان‌هایش بیافرینند. از جملة این داستان‌نویسان، منصور یاقوتی است که داستان کوتاه خود به نام «گل خاص» را با تأثیرپذیری از داستان «دلتنگی» او نگاشته است. وجوه مشترک این دو داستان از جنبه‌های مختلف ساختاری و محتوایی نشان از آن دارد که یاقوتی در نگارش داستان خود به داستان چخوف نظر داشته است. درونمایه‌های اصلی هر دو داستان از یک سو فقر و محرومیت طبقات پایین جامعه و از سوی دیگر نابودی فضایل اخلاقی و سردی روابط انسان و سرانجام تنهایی او درمسیر زندگی است، هرچند که رنگ‌باختگی عواطف انسان در داستان «دلتنگی» بیش از داستان «گل خاص» نمایان است. موضوع مرگِ عزیزترین‌های شخصیت اصلی این دو داستان که در داستان چخوف مرگ پسر ایونا و در داستان یاقوتی مرگ اسب عموکاظم است، فضای اندوهناکی را بر هردو داستان حاکم کرده است. علاوه بر مضمون و محتوا، در این دو داستان از نظر دیگر عناصر سازنده، ازجمله شخصیت‌ها، گفتگو‌ها و توصیف صحنه‌ها، تشابهاتی دیده می‌شود. شخصیت اصلی در هر دو داستان، پیرمرد اندوهگینی است که دچار فشارهای شدید روحی است. در هر دو داستان عنصر، گفت‌وگو نقش مهمی در روند داستان دارد. این گفت‌وگوها بیشتر درونی است، با این تفاوت که در داستان یاقوتی، بیشترین بخش این گفت‌وگوها به عموکاظم و اسبش اختصاص دارد. در توصیف صحنه‌ها نیز همانندی‌های بسیاری در این دو داستان دیده می شود. علاوه بر این‌ها، این دو داستان در پیرنگ، کشمکش و بحران هم با وجود تفاوت‌های جزئی، همانندی‌های بسیاری با یکدیگر دارند.

Bibliography
Chekhof, Anton. (1387/2008). Majmoe Asare Chekhof jelde2 (Works of Chekhovf vol 2). Serojestpanian Translation, Third Edition, Tehran: Tous Publications.
---. (1361/1982). Doshmanan (Enemies). Simin Daneshvar Translation, Tehran: Amirkabir Publications.
Golshiri, Ahmad. (1384/2005), Dastan va Naghde Dastan (Story and Story Critic). Vol1, Fourth Edition, Tehran: Negah Publications.
Karimi Motahar, Janollah. (1379/2000), Negahi be Tasire Motaghabele Adabiate Farsi va Rosi (Take the Interplay Between Persian and Russian literature). Research in World’s Contemporary literature, pp. 48-56.
---. (1380/2001), Tasire Anton Chekhof bar Adabiate Moasere Iran (The Effects of Anton Chekhov on Iranian Contemporary Literature). Research in World’s Contemporary literature, pp. 147-155.
MirAbedini, Hassan. (1380/2001). Sad Sal Dastan Nevisie Iran (One Hundred Years of Fiction) . 3Vols, Second Edition, Tehran: Cheshme Publications.
Mirsadeghi, Jamal. (1390/2011). Anasere Dastan (Elements of Story). Seventh Edition, Tehran: Sokhan Publications.
Sayed Hosseini, Reza. (1381/2002). Maktabhaye Adabi (Literary Schools). 2Vols. Twelfth Edition, Tehran: Negah Publications.
Yaghouti, Mansour. (Bita) Gole Khas (Particular Flower). Tehran: Javidan Publication Organization.
---. (14th Urdibehesht 1387/2008). Jahane Dastan (The World of Story) Retrieval 25th Mordad1392 from http://tooshay.blogfa.com
Zarin Koob Abdolhossein. (1361/1982), Naghde Adabi (Literary Criticism). Third Edition, Tehran: Amirkabir Publications.