The Pathology of Teaching English Literature in Iran

Document Type : Research Paper

Author

Abstract

This article is divided into three parts. The first part
reviews the role of humanities in the sustainable development of the society
and the role of literature as the preserver of cultural identity. The second
part deals with the historical background of English literature and its role in
the colonies of British Empire. After the political independence of
ex-colonies, cultural imperialism resumed its role in eliminating the native
culture and replacing it with the European culture. The third part is a
critical study of the English literature curriculum in Iran. It will be
demonstrated that this curriculum has not been successful in achieving its
primary goals in practice. At the end, the researcher makes some strategic
recommendations including the establishment of interdisciplinary departments
such as Comparative Literature which can assist us in introducing our own
literature and culture to others and have a better and critical understanding
of the other as well.

Keywords


مقدمه

در دانشگاه‌های معتبر دنیا قاعده بر آن است که در برنامه‌ریزی آموزشی چند اصل بنیادین را در نظر می‌گیرند از قبیل به‌روز بودن محتوای علمی دروس، انطباق و هم‌سویی دروس با نیازهای جامعه و توجه به نظریه‌پردازی و پیشبرد مرزهای علم و دانش در جهان. این مسأله در علوم انسانی اهمیتی صدچندان پیدا می‌کند چون، از سویی، با انسان و تمام رموز و پیچیدگی‌های آن سروکار دارد و، از سویی دیگر پیشرفت و توسعة پایدار هر جامعه‌ای در گرو پیشرفت علوم انسانی آن است. هیچ جامعه‌ای پیشرفت نمی‌کند مگر آنکه اول علوم انسانی در آن رشد و تعالی یابد. «... انسان‌ها را «علوم انسانی» می‌سازد تا آنها جهان را بسازند» (حداد عادل، 1386، 3).

در میان رشته‌های مختلف علوم انسانی ادبیات به دلیل ارتباط تنگاتنگ معنوی و فکری با لایه‌های مختلف جامعه جایگاه و نقش ویژه‌ای دارد. زبان و ادبیات ملی پیوندی ناگسستنی با هویت و میراث فرهنگی هر جامعه دارد و حامل تفکرات و ارزش‌ها و گفتمان‌های یک جامعه است. مطالعات ادبی یکی از بهترین راه‌های شناخت فرهنگ سایر جوامع بشری است.

دربارة نقش ادبیات ملی در حفظ وحدت و همبستگی ملی سخن بسیار گفته شده است. در این جستار بر آن هستیم که به نقش ادبیات انگلیسی به مثابة نمونة بارز آموزش ادبیات غربی در دانشگاه‌های ایران بپردازیم و ضمن برشمردن چالش‌های اصلی آن راهکار جدیدی برای آموزش ادبیات انگلیسی در ایران ارائه دهیم که هم با نظریه‌های علمی روز همگام باشد و هم با نیازهای ادبی و فرهنگی جامعه سنخیت داشته باشد. فرضیة این تحقیق بر این اصل استوار است که مطالعة ادبیات خارجی نه تنها ما را به شناخت دیگری رهنمون می‌سازد بلکه کمک می‌کند تا خود را در آیینة دیگری عمیق‌تر بشناسیم. اما سؤالی که اینجا مطرح می‌شود این است: آیا مطالعات ادبی ما باید اروپامحور و غربی باشد یا باید ادبیات سایر ملل و فرهنگ‌ها را نیز در برگیرد؟ به سخن دیگر، در این مقاله بر آن هستیم تا با طرح نظریة ادبیات جهان نشان دهیم که تنها راه برون‌رفت از سلطة فرهنگی غرب روی آوردن به ادبیات جهان، یعنی ادبیات در فراسوی مرزهای جغرافیایی و سیاسی، است. بدون‌شک، ادبیات جهان گسترة عظیم‌تری را بر روی ما می‌گشاید و می‌تواند شامل ادبیاتی شود که به انگلیسی نوشته یا ترجمه شده است.

بحث و بررسی

خاستگاه تاریخی و ایدئولوژیکی ادبیات انگلیسی

بسته به اینکه «ادبیات انگلیسی» را از چه چشم‌اندازی نگاه کنیم دو تعریف کلی می‌توان ارائه داد: اول، ادبیات انگلیسی یعنی ادبیات ملی کشور انگلستان یا ادبیات امپراتوری بریتانیا؛ دوم، ادبیات انگلیسی یعنی هر ادبیاتی که به زبان انگلیسی نوشته یا ترجمه شده باشد. در تعریف اول ادبیات انگلیسی به کشور و منطقة جغرافیایی و سیاسی خاصی محدود می‌شود. به سخن دیگر «انگلیسی» صفتی برای کشور انگلستان است و «ادبیات انگلیسی» ادبیات ملی کشوری است با گنجینه و سنت ادبی خاص خود که از حماسة بی‌وولف  آغاز می‌شود و با آثار لارنس و ویرجینیا وولف و جویس و بکت در دوران معاصر ادامه می‌یابد. اما این سنت ادبی از چه زمانی و تحت چه شرایطی در انگلستان شکل گرفت و دارای ادبیات معیار و فاخر شد؟ و مهم‌تر آنکه چه شرایطی باعث شد طی یکی دو قرن اخیر ادبیات انگلستان در صحنة ادبیات جهان گسترش پیدا کند و همه‌گیر شود؟ آیا این توسعة ادبی دلیلی برای اثبات ارزش ذاتی و ابدی ادبیات انگلستان است یا عوامل سیاسی، اقتصادی، نظامی، تجاری و جهانی در آن تأثیر داشتند؟ آیا در مَثَل ماندگاری آثار شکسپیر جاودانه است یا ممکن است این وضعیت تغییر کند؟ چرا اصولاً شکسپیر و یا برخی دیگر از نویسندگان و شاعران انگلستان به چنین موقعیتی و جایگاهی در میان ادبیات سایر ملل دست یافتند؟ آیا ملل و فرهنگ‌های دیگر دنیا (البته به جز اروپا) در طول قرون گذشته قادر نبوده‌اند نویسنده و یا شاعری خلاق همسان شکسپیر به جهان ادب عرضه نمایند؟ برای یافتن جواب باید به سراغِ خودِ منتقدان انگلیسی می‌رویم. تری ایگلتون Terry Eagleton، نظریه‌پرداز انگلیسی، در کتاب پیش‌درآمدی بر نظریة ادبی چنین می‌گوید:

در انگلستان قرن هجدهم مفهوم ادبیات، به خلاف آنچه امروزه گاهی معمول است، به نوشته‌های خلاق یا تخیلی محدود نبود. ادبیات به معنی کل نوشته‌های ارزشمند در جامعه، از قبیل فلسفه، تاریخ، رساله‌ها و نامه‌ها و نیز اشعار بود. آنچه به متنی کیفیت ادبی می‌بخشید داستانی بودن یا نبودن آن نبود- زیرا در قرن هجدهم در این باره که آیا اصولاً قالب جدید رمان ادبیات است یا نه، تردیدی جدی وجود داشت- بلکه سازگاری آن با استانداردهای معینی از «بیان وزین» بود. به عبارت دیگر، معیارهایی که ادبیات بودن را مشخص می‌کردآشکارا ایدئولوژیک بود: نوشته‌ای که ارزش‌ها و «ذائقه‌های» یک طبقة اجتماعی خاص را مجسم می‌کرد ادبیات قلمداد می‌شد، حال آن که یک ترانة خیابانی، یک رمان عاشقانه و شاید حتی یک نمایشنامة مردم‌پسند چنین نبود. لذا در این مقطع تاریخی منطقاً بدیهی بود که مفهوم ادبیات «باری ارزشی» داشته باشد (ایگلتون، 2007، 25-26).

بدین‌سان، ادبیات انگلیسی نماد ارزش‌های طبقة حاکم جامعة انگلستان می‌شود. در قرن نوزدهم انگلستان با تکیه بر قدرت نظامی و  سیطرة امپراطوری بریتانیا بر دریاها مستعمرات خود را گسترش می‌دهد و به کشوری ثروتمند و قدرتمند در دنیا تبدیل می‌شود. در این میان طبقة حاکم انگلستان از ادبیات که تأثیر عمیق سیاسی و اجتماعی دارد برای مسلط ساختن و نهادینه نمودن ارزش‌ها و بینش‌های خود در میان کشورهای مستعمره استفاده می‌کند. به تعبیر ایگلتون «ادبیات در آن معنایی از این واژه که ما به‌ارث برده‌ایم یک ایدئولوژی است که نزدیک‌ترین رابطه‌ها را با مسائل قدرت اجتماعی دارد» (31). با تضعیف ارزش‌های مذهبی در جامعة قرن نوزدهم انگلستان، طبقة حاکم  نجات انگلستان را در ادبیات انگلیسی می‌بیند. جامعة آشوب‌زدة انگلستان برای ایجاد وحدت و پیوند بین اعضای جامعه و حفظ ارزش‌های بورژوازی خود نیاز به یک ایدئولوژی دارد و این مسؤلیت بر دوش «ادبیات انگلیسی» گذاشته می‌شود. طبقة متوسط روبه‌رشد و قدرتمند انگلستان به زعم ماتیو آرنولد بی‌فرهنگ است و این برای حکومت خطرناک است. این طبقة متوسط که هم اکنون قدرت اقتصادی و در نتیجه سیاسی به‌دست آورده است نیاز ایدئولوژیکی دارد که آن را از طریق ادبیات انگلیسی می‌توان به آنها منتقل کرد یعنی از طریق ادبیات آداب و رسوم اشرافیت انگلیسی را به آنها تعلیم داد. این بهترین روش برای طبقة اشراف  و حاکم بود تا برتری دیرینة خود را بر طبقة متوسط جامعه انگلستان حفظ کند (ایگلتون، 2007، 34). ایگلتون هم‌چنین به نکته‌ای در خور توجه اشاره می‌کند. «دوران تثبیت ادبیات انگلیسی در دانشگاه‌ها مقارن با دوران اعتلای امپریالیسم در انگلستان نیز هست» (40). به سخن دیگر، بین سیطرة استثماری امپراتوری بریتانیا بر کشورهای آسیایی و ادبیات انگلیسی رابطة مستقیمی وجود دارد. هدف غایی نهادینه ساختن ارزش‌های انگلیسی بر توده‌های کشورهای تحت استثمار از طریق ادبیات انگلیسی بود. بدون شک، شکسپیر نمایشنامه‌نویس و شاعر بزرگی بود- مِثل بسیاری از شاعران و نویسندگان سایر ملل- ولی گنجاندن آثار شکسپیر در برنامة آموزشی کشورهای مستعمره امپراطوری بریتانیا میعادگاه مشترک ارباب و برده بود. در چنین فرایندی توده‌های تحت سیطره که فرهنگی کوته‌بین، خشن و مبتذل دارند با اشتیاق به تملک فرهنگی طبقة اشراف انگلیسی در می‌آیند و از سقوط در «ابتذال» نجات می‌یابند! بدین‌ترتیب، شکسپیر‌شناسی در دانشگاه‌های هند، به عنوان مثال، از اعزام چندین ناوگان امپراتوری انگلستان اهمیت بیشتری می‌یافت. ایگلتون مثال جالبی می‌زند.«تصادفی نیست که نویسندة یکی از مؤثرترین گزارش‌های دولتی در این زمینه، «آموزش ادبیات انگلیسی در انگلستان» (1921) کسی جز سِر هنری نیوبولت نبود؛ یک شاعر درجه دوم جنگ‌طلب و افراطی و سرایندة بند جاودانی «ضربه بزن، ضربه بزن! و سپس بازی را آغاز کن!» کریس بالیدک اهمیتِ قراردادن ادبیات انگلیسی را در آزمون‌های استخدام کشوری دورة ویکتوریا خاطر‌نشان کرده است: خدمتگزاران امپریالیسم بریتانیا در صورتی که مجهز به روایت شسته‌رفته و مناسبی از گنجینه‌های فرهنگی خود باشند می‌توانند با اطمینان به حفظ هویت ملی خود به ماوراء‌ بحار سفر کنند و قادر خواهند بود این برتری فرهنگی خود را بر مردمان سست ارادة مستعمرات اعمال کنند (ایگلتون، 2007، 40-41).

در قرون گذشته بسیاری از غربیان به دیدة تحقیر به ادبیات شرق می‌نگریستند و آن را حتی قابل اعتنا نمی‌دانستند و به‌ هیچ‌ می‌گرفتند. سوزان باسنت Susan Bassnett با اشاره به گزارش لُرد مکاولی Lord Macaulay در تاریخ دوم فوریه 1835 خطاب به لُرد بنتینک Lord Bentinck، والی انگلیسی‌تبار هند، چنین نقل‌قول می‌کند:

من هرگز در میان آنان [شرق‌شناسان] کسی را ندیده‌ام که کمترین مخالفتی با این نکته داشته باشد که تنها یک قفسة کتاب در کتابخانه‌های خوب اروپا به اندازة تمام آثار ادبی بومی هند و کشورهای عربی ارزش دارد. این را به یقین می‌گویم که تا به حال هیچ شرق‌شناسی چنین گزافه‌ای نگفته است که شعر عربی و سنسکریت قابل مقایسه با شعر ملل بزرگ اروپاست.[1] (17)

باسنت در ادامة سخن خود می‌گوید ممکن است چنین قضاوتی امروزه برای ما بی‌پایه و اساس بنماید ولی چنین طرز تفکری را نزد ادوارد فیتز جرالد هم می‌توان سراغ گرفت. فیتز جرالد، که ترجمة رباعیات خیام او به شاهکارهای شعر قرن نوزدهم پیوست، با دیدة تحقیر به ادبیات شرق می‌نگریست. در بیستم مارس 1857 به دوستش کاول چنین می‌نویسد:

باید در ترجمة اشعار این پارسیان آن‌طور که صلاح می‌دانم آزادانه عمل کنم، به سبب آنکه به نظر من اینها [پارسیان] آن‌قدرها هم شاعر نیستند که مرا از دخل و تصرف در شعرشان باز دارد و حقیقتاً به قدری هنر نیاز دارند تا سروسامانی پیدا کنند. (به نقل از باسنت، 1993، 18)

لذا نباید تعجب کرد وقتی هگل هم این سخنان را به شکلی دیگر در کتاب فلسفة تاریخ The Philosophy of History  تکرار می‌کند.

افریقا، تا آنجا که تاریخ نشان می‌دهد، همیشه در را به روی خود بسته و ارتباطی با بقیة دنیا نداشته است؛ افریقا سرزمین طلاگونة بی‌غشی است که در خود فشرده شده- سرزمین کودکی که در ورای روزهای خودآگاه تاریخی قرار دارد و در ردای تاریکی شب [تأکید از نویسنده است] پوشانده شده است. ...

سیاه‌پوست، همان‌طور که قبلاً اشاره شد، نماد انسان طبیعی اولیه در حالت کاملاً وحشی و رام‌نشده‌اش است. اگر می‌خواهیم درست او را بفهمیم، باید هرگونه فکر تکریم و اخلاق- هر آنچه را که احساس می‌خوانیم- کنار بگذاریم؛ هیچ‌گونه سازگاری با انسانیت در وجود او نمی‌توان یافت.

در اینجا افریقا را کناری می‌نهیم و دیگر از آن نام نمی‌بریم. چراکه افریقا بخشی تاریخی از جهان نیست؛ هیچ حرکت رو به جلو در آن مشهود نیست؛ حرکت‌های تاریخی آن- در بخش شمالی- به جهان آسیایی و اروپایی تعلق دارد. ...

آنچه ما دقیقاً به نام افریقا می‌شناسیم، روح غیرتاریخی و عقب‌مانده‌ای [تأکید از نویسنده است] است که هنوز درگیر شرایط طبیعت محض [تأکید از نویسنده است] است و فقط می‌توان آن را در آستانة تاریخ جهان قرار داد. ...

تاریخ جهان از شرق به غرب حرکت می‌کند، چون اروپا مسلماً پایان تاریخ است [تأکید از نویسنده است]، آسیا نقطة شروع است. (لمینگ 15).

(به نقل از انوشیروانی «پارسیان آن‌قدرها هم شاعر نیستند»، 1390، 68-69)

ادبیات انگلیسی و منتقدان پسااستعماری

کشورهای مستعمرة انگلستان مانند هند پس از مبارزات سخت به استقلال سیاسی دست یافتند ولی داستان به همین‌جا تمام نشد. از دهة 1990 امپراتوری انگلستان تقریباً تمام مستعمرات خود را در دنیا از دست داد ولی فرهنگ استعماری از طریق ادبیات انگلیسی در کشورهای مستعمره ادامه یافت. آموزش ادبیات انگلیسی به مثابة ادبیات برتر در کشورهای استعماری یا جایگزین ادبیات ملی شد یا آن را به حاشیه راند به نحوی که مثلاً تدریس شکسپیر در دبیرستان‌ها و آموزش عالی هند اجباری شد. به هندی‌ها چنین القا شده بود که ادبیات معتبر و جهان‌شمول همان ادبیات انگلیسی است و، بدین‌سان، نه تنها آنها را با میراث ادبی خود بیگانه ساختند بلکه آنها را به سخن‌گفتن و نوشتن به زبان استعمارگر ترغیب کردند. در واقع، استعمار انگلیس از ادبیات انگلیسی به مثابة ابزاری مؤثر برای نهادینه‌کردن ارزش‌های فرهنگی خود در هند استفاده کرد.

تایسُن Tyson در این باره چنین می‌گوید: «آنچه هنوز باقی مانده بود نفوذ عمیق فرهنگ استعمار‌گر در تمام شئون زندگی استعمارشدگان بود: نظام حکومتی و آموزشی بریتانیا، فرهنگ بریتانیایی، و ارزش‌های بریتانیایی که به چشم تحقیر به فرهنگ، اصول اخلاقی و حتی پوشش و ظاهر مردمان تحت سلطه می‌نگریست» (419). به سخن دیگر، نوعی تقابل دوگانه بین فرهنگ استعمارگر و استعمارشده به‌وجود می‌آورد بدین صورت که فرهنگ غربی در مرکز قرار می‌گیرد و مظهر نظم و منطق و هنجارها و ارزش‌های والای انسانی می‌شود و فرهنگ غیرغربی به مرتبه‌ای وهم‌آلود و بدوی و فرودست تنزل می‌یابد و لذا به حاشیه رانده می‌شود. آشیس ناندی Ashis Nandy نشان می‌دهد که چگونه غرب از پدیده‌ای مکانی و زمانی به پدیده‌ای فرهنگی تبدیل می‌شود.

استعمار، علاوه بر جسم،  ذهن انسان را نیز استثمار می‌کند و افکاری را در جوامع مستعمره رواج می‌د‌هد تا شئونات فرهنگی آنها را به‌یک‌باره برای همیشه تغییر دهد. در این فرایند غرب مدرن از مفهوم زمان و مکان خاص به مفهمومی روان‌شناختی تعمیم می‌یابد. بدین‌سان، غرب دیگر همه جا هست، در غرب و خارج از آن، در ساختارها و در ذهن‌ها.  (ناندی 1983، xi  به نقل از گاندی 15-16)

ادوارد سعید Edward Said (1935-2003)، استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه کلمبیا و یکی از بنیان‌گذاران مطالعات پسااستعماری، آثار نویسندگان اروپایی مانند کنراد، کیپلینگ و فورستر را از منظر نقد پسااستعماری بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که این آثار به ‌اصطلاح معیار اروپایی چه تصویری از دیگری شرقی به تصویر کشیده‌اند. سعید با دیدی تیزبین اهداف سیاسی و فرهنگی، وبه‌طور کلی ایدئولوژیکی، مضمر در این آثار را آشکار می‌سازد. در مقدمة کتاب شرق‌شناسی سعید اظهار می‌کند که دانش شرق‌شناسی صرفاً شِگرد، یا به‌ قول فوکو گفتمانی، است برای «... تسلط، بازسازمان‌دهی، و اِعمال قدرت بر شرق» (3). از دید سعید فرهنگ اروپایی نه ‌تنها فرهنگ شرقی را به انقیاد خود درمی‌آورد بلکه آن را از جنبه‌های سیاسی، اجتماعی، تاریخی، علمی و ادبی تولید می‌کند. رابطة غرب با شرق رابطة تقابل دوگانة ما (غرب) و آنها (شرق) است که در آغاز بر پایة قدرت و تسلط فیزیکی استوار است و پس از دوران استعمار و کسب استقلال سیاسی کشورهای مستعمره این سلطه از طریق فرهنگی و اقتصادی ادامه یافت.

نویسندگان و منتقدان پسااستعماری در برابر سلطة فرهنگی غرب به‌پا خاستند و گفتمان برتری‌جویانة فرهنگی و ادبی غرب را به چالش کشیدند. این منتقدان عقیده دارند که پیشرفت‌های غرب در زمینه‌های علم و فناوری نباید به خودکم‌بینی بومیان منجر گردد و آنها را از درون تهی سازد تا آنجا که به آداب و رسوم و رفتار اجتماعی و ادبیات بومی خود به دیدة تحقیر بنگرند. این منتقدان سخت‌ترین حملات را علیه اروپامحوری و به حاشیه‌راندن فرهنگ‌های بومی آغاز کرده‌اند. برتنز Bertens به‌ عنوان نمونه به آچه‌به Achebe، نویسندة نیجریه‌ای، اشاره می‌کند و از قول او می‌گوید: «آچه‌به معتقد است آن کیفیات جهان‌شمولی که نقد غربی از ادبیات انتظار دارد، آن‌قدرها هم جهانی نیست، و بیش‌تر اروپایی است و فقط تظاهر به جهانی‌بودن می‌کند. آچه‌به این مفهوم را که ادبیات باید از مرزهای زمان و مکان خود بگذرد به باد انتقاد می‌گیرد» (248).  جان‌محمد JanMohamed، منتقد پسااستعماری، از تمثیل دوگانگی مانویت استفاده می‌کند و معتقد است اروپا جهان را از نظر فرهنگی به دو قسمت تقسیم کرده است: فرهنگ استعمارگر (روشنی و خیر) و فرهنگ استعمارشده (تاریکی و شر) و این دو همواره در تضاد باهم هستند. بدین‌سان، جهان غرب که خود را برتر و در مرکز می‌پندارد نه‌تنها در صدد شناخت فرهنگ دیگری که نماد شر است برنمی‌آید بلکه به‌ علت هراسی که از دیگری دارد به فرهنگ خود‌شیفتگی روی می‌آورد (به نقل از اشکرافت Ashcroft 19). جان‌محمد از این پدیده  با عنوان «شئی‌واره‌شدن دیگری»[2] نام می‌برد. در این فرایند «تمام خصوصیات پلیدی را که استعمارگر به بومی‌ها نسبت می‌دهد دیگر به تفاوت‌های اجتماعی و فرهنگی ارتباطی ندارد بلکه ویژگی‌های نژادی و موروثی بومی‌ها هستند» (همان 20-21). در دوران پسااستعماری که دیگر قوة قهریه برای به انقیاد کشاندن بومی‌ها کارایی ندارد، گفتمان‌های ایدئولوژیکی استعمار، به‌خصوص ادبیات، وارد صحنه می‌شود تا این بومی‌های «غیرمتمدن و پلید» را از طریق ارزش‌های «جهان‌شمول» نهفته در ادبیات غرب متحول سازد. تمثیل دوگانگی مانویت جان‌محمد در اینجا بسیار روشن‌گر است چون روشنایی (فرهنگ غرب) جایگزین تاریکی (فرهنگ بومی) می‌شود. «بدین‌سان کارکرد ایدئولوژیکی ... ادبیات استعمار بیان و توجیه برتری اخلاقی استعمارگر و اثبات فرودستی بومی‌ها به مثابة حقیقتی متافیزیکی است تا زیر این نقاب استعمارگر سرخوشِ سلطة خود باشد ...» (همان 23). چارلز لارسن Charles Larson در جهان‌شمولی بودن پدیده‌هایی چون عشق و مرگ را نیز گره‌افکنی می‌کند. وی در مقالة «قوم‌محوری قهرمانانه: اندیشة جهان‌شمولی در ادبیات»[3] به بیان تجربیاتش در  تدریس‌ ادبیات انگلیسی من‌جمله رمان‌های تامس هاردی، رمان‌نویس انگلیسی قرن نوزدهم،  در نیجریه می‌پردازد و توضیح می‌دهد که هنگام تدریس مفاهیمی چون عشق و مرگ، که غربی‌ها آن را جهان‌شمول تصور می‌کردند با چه چالش‌های فرهنگی روبه‌رو بوده است. در فرهنگ سنتی افریقایی‌ این مفاهیم وجود ندارند، دستِ‌کم نه به آن شکلی که در ادبیات داستانی غرب وجود دارد. لذا غربی‌ها همواره در زیر نقاب جهانی‌بودن معیارهای فرهنگی خود را بر دیگران تحمیل کرده‌اند. در پایان لارسن نتیجه می‌گیرد که «... در واقع، واژة «جهانی» محدود و متعین است. ... خوب یا بد، هر یک از ما در جهان قوم‌محور خود به‌ دنیا می‌آییم. هدف هر ادبیاتی، بدون در نظر گرفتن اینکه در چه هر فرهنگی تولید شده باشد، این است که چیزی را به ما نشان بدهد که قبلاً از آن بی‌اطلاع بوده‌ایم. بنابراین، همان‌طور که ادبیات پلی است که یک زندگی تجربه‌شده را به یک زندگی تجربه‌نشده پیوند می‌زند، به همان‌سان ادبیات تأثیرگذار، در کل، سفر به جهانی است که هرگز  به آن سفر نکرده‌ایم» (به نقل از اشکرافت 65). گوری ویسواناتان Gauri Viswanathan   در مقالة «آغاز مطالعات ادبی انگلیسی در هندِ بریتانیایی»[4] نگاهی تحلیلی- تاریخی به آموزش ادبیات انگلیسی در هندِ تحت سلطة امپراتوری بریتانیا دارد. به نظر او رشد مطالعات ادبیات انگلیسی در هند ارتباط مستقیمی با فرایند سلطة سیاسی-اجتماعی داشت. «بحث من این است که مطالعات ادبی در دورة فتح سرزمین‌های دیگر و توسعة قلمرو امپراتوری بریتانیا قدرت فرهنگی عظیمی به‌دست آورد به ‌نحوی که حتی نهادینه‌شدن این رشته در انگلستان هم تحت تأثیر ایدئولوژی بافت استعماری قرار گرفت....» (به نقل از اشکرافت 431). ویسواناتان در ادامة بحث می‌افزاید که حاکمان انگلیسی هند نظیر مکاولی در آثار شکسپیر «اصول پروتستان کتاب مقدس»،  در مقالات اَدیسُن «رگة تقوای راستین»، در آثار بیکن و لاک «اخلاقیات کتاب مقدس» و در کتاب  آدام اسمیت «عواطف شریف مسیحیت» را می‌دیدند. لذا حکومت بریتانیای کبیر، بدون آنکه متهم به تغییر کیش بومی‌ها شود، به ‌نحو مؤثرتری از طریق ادبیات انگلیسی طرح خواندن داوطلبانة کتاب مقدس را اجرا نمود (همان 435). این روند به ‌ظاهر فرهنگی- ادبی در دوران پسااستعماری اقتدار و سیادت فرهنگی انگلستان را در هند قوت بیشتری بخشید. ادوارد سعید نیز در کتاب فرهنگ و امپریالیسم[5] (1993) اشاره می‌کند که ادبیات غرب را نمی‌توان از سیاست استعماری اروپا منفک کرد. از دید سعید متن را نمی‌توان از بافت دنیایی که آن را به‌وجود آورده است جدا کرد. فرهنگ و امپریالیسم بی‌حرکت و ساکن نیستند و ارتباطات بین آنها به مثابة تجربیات تاریخی پویا و پیچیده‌اند (به نقل از اشکرافت و آلووالیا Ashcroft and Ahluwalia 86-87). سعید ارتباط فرهنگ اروپایی و امپریالیسم را در نوعی خواندن می‌بیند که آن را «خوانش وارونه»[6] می‌نامد. «خوانش وارونه نوعی خواندن معکوس از دیدگاه استعمارشده است تا به حضور پنهان ولی پُرنفوذ امپراتوری در متون معیار ادبی پی‌ببریم» (همان 89). در این نوع خوانش ما با شنیدن صدایی که گفتمان غالب آن را خفه کرده به تفسیر جدیدی از متن می‌رسیم و آنچه که تا به‌حال از دیدِ ما پنهان مانده بود آشکار می‌شود. گوگی وا تیونگو Ngugi wa Thiong’o، نویسنده و منتقد کنیایی، عقیده دارد که گروه ادبیات انگلیسی دانشگاه نایروبی باید منحل و گروه ادبیات و فرهنگ افریقا تأسیس گردد. به نظر وی ادبیات انگلیسی (یعنی ادبیات کشور انگلستان) تاریخی طولانی در این دانشگاه داشته و دارای برنامة درسی قوی‌ای هست لیکن فقط به یک فرهنگ می‌پردازد. لازم است این رشته کمتر متمایل به «بریتانیا» باشد و به سایر ادبیات‌ها به‌انگلیسی (نظیر ادبیات امریکا، کارائیب، افریقا و جهان سوم) و اروپایی با هدف مطالعات تطبیقی روی آورد» (به نقل از اشکرافت 438-439). او بیگانه‌شدن با ادبیات بومی و اولویت دادن به ادبیات و فرهنگ انگلیسی را مذموم می‌شمارد. او معتقد است که هدف از مطالعة ادبیات خارجی باید شناساندن ادبیات کنیا، ادبیات شرق افریقا و در کل افریقا به دنیا باشد. هر مطالعه و کوشش دیگری باید در ارتباط با چنین هدفی باشد و کمک کند تا خودمان را بهتر بشناسیم (همان 439). گوگی مطالعة ادبیات انگلیسی یا هر ادبیات غربی دیگری را رد نمی‌کند. تلاش وی بر آن است که نقشة راهی برای مطالعه و تحقیق ادبی ارائه دهد که با مؤلفه‌های فرهنگی افریقا هماهنگ باشد و بتواند در شناخت خود و شناساندن فرهنگ و ادب افریقایی به دیگران نقش مؤثری ایفا کند. او در حالیکه تأثیر ادبیات اروپا در ادبیات معاصر افریقا را می‌پذیرد و فراگیری زبان‌های فرانسه و انگلیسی، به‌خصوص فرانسه، را برای افریقایی‌ها لازم می‌داند به تأثیر سایر ادبیات جهان در افریقای شرقی و مطالعات بینارشته‌ای نیز توجه می‌کند. هدف گوگی این است که با راه‌اندازی مرکز مطالعات فرهنگ و ادب کشورهای افریقایی حصار اروپا محوری را بشکند و به‌ حاشیه‌نشینی فرهنگی دیرینة افریقا پایان دهد. مع‌الوصف او هیچ‌گاه از ادبیات جهان و اهمیت آن غافل نمی‌شود. جان داکر John Docker در مقالة «فرضیة نواستعماری آموزش انگلیسی در دانشگاه»[7] عقیده دارد که قدرت‌ استثمارگر ارزش‌های فرهنگی خود را بر بومی‌ها تحمیل می‌کند. استعمارنو به بهانة برتری فرهنگ کلان‌شهری فرهنگ بومی را به حاشیه می‌راند (به نقل از اشکرافت 443). وی که به تحلیل انتقادی آموزش عالی در استرالیا می‌پردازد اضافه می‌کند: «در آموزش دانشگاهی، فرضیة انگلیس‌محوری چنین القا می‌کند که معیارها فقط با مطالعة سنت فاخر ادبیات انگلیسی از چاسر به بعد حاصل می‌شود چون این ادبیات محصول قرن‌ها تاریخ فرهنگی ماندگار است؛ این ادبیات نه‌تنها هیچ‌گاه به مسائل فرعی و گذرا نپرداخته بلکه همواره با دقت به پیچیدگی‌های شرایط انسانی در طول تاریخ پرداخته است» (همان 443). نیکلاس هریسُن Nicholas Harrison از آچبه نقل قول می‌کند و می‌گوید: «جوزف کنراد یک نژادپرست ملعون بود» (2). البته آچبه اولین منتقدی نیست که چنین سخنی در مورد کنراد، رمان‌نویس معروف انگلیسی، می‌گوید. ادوارد سعید نیز پایان‌نامة دکترایش در دانشگاه هاروارد را به این موضوع اختصاص می‌دهد. و نشان می‌دهد که چگونه این متون، به ‌خصوص متون ادبی فاخر کشورهای استعمارگر، حامل و توجیه‌گر ایدئولوژی استعمار/امپریالیسم هستند. بنیتا پَری Benita Parry نیز در کتاب مطالعات پسااستعماری: نقدی ماتریالیستی[8] به این موضوع می‌پردازد و از منتقدانی یاد می‌کند که علائم استعمار را، حال به صورت آشکار یا شبح‌گونه، در ادبیات فاخر و ادبیات عامه‌پسند بریتانیا به‌چشم دیده‌اند (107). یندآH

جایگاه و اهداف آموزش ادبیات انگلیسی در ایران

برنامة آموزشی رشتة ادبیات انگلیسی در مقطع تحصیلات تکمیلی، مصوب دویست و چهل و هشتمین جلسه شورای‌عالی برنامه‌ریزی- گروه علوم انسانی وزارت علوم، در بیان هدف این رشته  چنین می‌گوید: «فارغ‌التحصیلان زبان و ادبیات انگلیسی خواهند توانست با نشر فرهنگ ادبی ایران در میان سایر ملل و شناخت فرهنگ‌های بیگانه (تأکید از من است) به کشور خود خدمت کنند» (4). در بخش اول، هدف «نشرفرهنگ ادبی ایران در میانسایر ملل» است. برای رسیدن به این هدف باید برنامه‌ریزی درسی به نحوی تنظیم گردد تا دانشجویان ابتدا با ادبیات فارسی آشنا شوند و سپس از طریق زبان انگلیسی آن را به سایر ملل معرفی کنند. در بخش دوم، هدف «شناخت فرهنگ‌های بیگانه» ذکر شده است. انتظار می‌رود دانشجویان ادبیات انگلیسی از طریق زبان انگلیسی با فرهنگ‌های بیگانه آشنا شوند. اما فرهنگ‌های بیگانه کدام‌‌اند؟ در برنامة مصوب گفته نشده فرهنگ انگلستان بلکه به صورت جمع گفته شده است فرهنگ‌های بیگانه. به عقیدة برخی رشتة زبان و ادبیات انگلیسی یعنی زبان و ادبیات کشوری به نام انگلستان. به خلاف، در هدف برنامه از عبارت فرهنگ‌های بیگانه نام برده شده است. روشن است که بر این اساس، زبان انگلیسی وسیله‌ای است برای شناختن فرهنگ‌های بیگانه. حال این بیگانه کیست؟ کشور انگلستان؟ کشور امریکا؟ کشوری به نام ایرلند یا روسیه یا فرانسه یا چین یا مصر یا ...؟ به نظر می‌رسد هیچ‌کدام به تنهایی مورد نظر نیستند بلکه مجموعة آنها مورد نظر است. فقط کشور انگلستان و کشورهای غربی که ادبیات تولید نکرده اند؛ بقیة دنیا هم نویسندگان و شاعران بزرگی داشته و دارند.

سخن را کوتاه کنم. هدف این است که از طریق آشنا شدن با نظریه‌‌ها و رویکردهای جدید نقد ادبی که عمدتاً به زبان انگلیسی نوشته شده دانشجو بتواند فرهنگ و ادبیات بومی خود را به صورت نظام‌مند به سایر ملل معرفی کند. اما متأسفانه در عمل به این هدف نرسیده‌ایم. چرا؟ دلایل متعددی وجود دارد، من‌جمله 1) بین اهداف و برنامه‌های آموزشی و سرفصل دروس تناقض‌های آشکاری به‌چشم می‌خورد. 2) در موارد نادری هم که دروسی مرتبط با هدف پیش‌بینی شده‌اند، این دروس اختیاری هستند و در اکثر دانشگاه‌ها به حاشیه رانده شده‌اند. 3) باور غالب این است که ادبیات انگلیسی عمدتاً یعنی ادبیات کشور انگلستان با چاشنی اندکی از ادبیات سایر کشورهای غربی. 4) عموماً پایان‌نامه‌های این دوره‌ها قرابت و ارتباطی با میراث ملی و نیازهای فرهنگی و ادبی جامعة ایران ندارد. بیشتر پایان‌نامه‌های این رشته در ایران بازیافت پژوهش‌های غربیان است.  5) آزمون های ورودی چهارجوابی این دوره‌ها بر ادبیات کشور انگلستان تمرکز دارد که نتیجه‌اش حفظ کردن تاریخ ادبیات انگلستان است.

وقتی به شرح دروس و منابع برنامة ‌دروسی مانند داستان کوتاه، رمان، نمایشنامه، شعر و مکتب‌های ادبی نگاه می‌کنیم تمرکز بر ادبیات انگلستان و اندکی از سایر کشورهای غربی است. از بقیة دنیا خبری نیست. اگر هر از گاهی به بقیة دنیا اشاره‌ای می‌شود، همواره در حاشیة ادبیات غرب قرار می‌گیرد، حتی ادبیات ایران که بر اساس هدفِ این دوره شناساندن آن به سایر ملل باید هدف اصلی این دوره باشد. گفتمان اروپامحوری فضای غالب آموزش ادبیات انگلیسی در دانشگاه‌های ایران است که باید در جهان چندفرهنگی و چند صدایی امروز تغییر کند.

نظریة ادبیات جهان

مفهوم ادبیات جهان با متفکر و نویسندة آلمانی گوته (1749-1832) آغاز شد. برای اولین بار گوته اصطلاح «ادبیات جهان» weltliteraturرا وضع کرد. وی به دنبال آشنایی و آشتی فرهنگ‌ها و ملل مختلف از مسیر ادبیات بود. به نظر گوته ادبیات از مرزهای جغرافیایی و سیاسی و زبان‌شناختی می‌گذشت و به روح مشترک جهانیان می‌رسید. بدین‌سان، ادبیات عامل وحدت‌بخش میان اندیشه‌ها و انسان‌ها در دوران و مکان‌های متفاوت بود. او اروپاییان را ملامت می‌کرد که از ادبیات غنی شرق غفلت ورزیده‌اند و خود را از گنجینه‌ای ارزشمند محروم کرده‌اند. از دیدگاه گوته ادبیات جهان حیطة فراخی برای تعاطی افکار و تعامل بین ادبیات ملل مختلف است. گوته اولین ادیبی است که در ساحت شاهکارهای ادبی به ادبیات سایر ملل، من‌جمله ادبیات شرق، نیز نظر دارد و می‌گوید: «... در زمانی که آلمانی‌ها هنوز در جنگل زندگی می کردند، چینی‌ها رمان می‌نوشتند» (به نقل از یوست Jost 16).

من دوست دارم که به سایر ملت‌ها نیز نگاه کنم؛ و توصیه می‌کنم دیگران هم این کار را بکنند.

امروزه ادبیات ملی، مفهوم چندانی ندارد؛ عصر ادبیات جهان آغاز شده است؛ و هر کسی باید برای سرعت بخشیدن به تحقّق آن، سهم خویش را ادا کند (همان).

گوته می‌گوید: «من هر روز بیشتر به این موضوع معتقد می‌شود که شعر به جهان بشریت تعلق دارد که از زبان هزاران انسان در زمان‌ها و مکان‌های مختلف جاری گشته است...  از این‌رو، من دوست دارم به اطرافم نگاه کنم و ملل بیگانه را هم ببینم و به همه توصیه می‌کنم چنین کنند» (به نقل از دمراش 2003، 1).

نظر گوته بعدها به آثار معتبر ادبیات کشورهای بزرگ اروپایی از قبیل انگلستان و فرانسه و آلمان و ایتالیا و چند شاهکار ادبی از مشرق زمین و نهایتاً چند کشور اروپای شرقی محدود شد که برخی نام «ادبیات عمومی»[9] بر آن نهادند که با تفکر فراملیتّی گوته فاصلة بسیاری داشت.[10]

رابیندرانات تاگور (1861-1941)، شاعر، رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس و نقاش بزرگ هندی، ادبیات جهان را در برگیرندة ادبیاتی می‌دانست که ارزش‌های انسانی در آن جلوه‌گر شود و از این طریق می‌توان روح بشریت را در میان جهانیان دمید. برای تاگور ادبیات جهان در تقابل با ادبیات انگلستان قرار می‌گرفت، ادبیاتی که امپراطوری بریتانیا تلاش می‌کرد آن را بر ملت هند با آن سابقة تمدن و فرهنگ باستانی تحمیل کند و آن را به حاشیه براند. ادبیات جهان به همان اندازه که ادبیات مغرب زمین را دربرمی‌گیرد، شامل ادبیات شرق و کشورهای استعمارشده و به‌حاشیه‌رانده‌شده را نیز می‌شود.

باویا تیواری Bhavya Tiwari می‌گوید وقتی از تاگور در فوریه 1907 درخواست شد در شورای ‌عالی ملی آموزش هند در کلکته سخنرانی کند وی عنوان «ویشوا ساهیتیا» Vishwa Sahitya یا «ادبیات جهان» را برگزید. انجمن ادبیات تطبیقی هند (CLAI) با الهام از سخنان تاگور هدف انجمن را این چنین در وبگاه خود ذکر می‌کند:

ترویج آرمان یک جهان با قبول این اصل که ادبیات تطبیقی با گذر از مرزهای ملی به فراسوی هویت‌های منفرد ادبیات ملل مختلف می‌رسد. آن‌گاه مفهوم ادبیات جهان بدان سان که مورد نظر تاگور و گوته بود تحقق پیدا می‌کند و ما گامی به سوی شناخت و تعامل بین‌المللی برداشته‌ایم (به نقل از تئو دائن Theo D'haen و همکاران 41).

ژِندوو ژنگ Zheng Zhenduo (1898-1958)، منتقد چینی،  در مقاله‌ای با عنوان «نگاهی به یکپارچگی ادبیات»[11]  اظهار می‌دارد که امروز همه‌جا در بارة مطالعات ادبیات صحبت می‌کنند ولی هیچ کس در بارة آن به مثابة یک کلیت صحبت نمی‌کند. بسیاری از پژوهشگران در زمینة دوره‌های ادبی، یا ادبیات ملیت خاصی، یا نوع ادبی خاصی، یا نویسندة خاصی، یا مکتب ادبی خاصی متخصص شده‌اند ولی هیچ‌کس، حتی یک نفر، نیست که ادبیات را به مثابة موضوعی مستقل و شاکله‌ای منسجم و جامع که زمان و مکان و انسان‌های مختلف را به‌ هم ارتباط می‌دهد بنگرد (به نقل از دَمراش2014 ،59).

حدود یک و نیم قرن بعد دیوید دمراش (متولد 1953) David Damrosch، نظریه‌پرداز و استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه هاروارد، این پندار اولیه گوته را تئوریزه و نظریة ادبیات جهان را مطرح کرد که در آن اروپامحوری جایی نداشت. برای دمراش، به خلاف گذشتگان، ادبیات جهان مجموعه‌ای از شاهکارهای ادبیات جهان نبود؛ از دیدگاه وی ادبیات جهان «گردش و پذیرش»[12] آثار ادبی، بدون تمرکز بر ادبیات ملت خاصی، در میان سایر ملل و فرهنگ‌هاست. بدین‌سان، دمراش با منتقدان پسااستعماری همچون ادوارد سعید و گایاتری اسپیواک هم‌صدا می‌شود و با طرح نظریه‌ای جدید به ادبیات تطبیقی سنتی غرب‌محور پایان می‌دهد. آنتولوژی ادبیات جهان لانگمن[13] (2004-2009) دمراش و همکاران در شش مجلد بیانگر دیدگاه این متفکر و اندیشمند ادبی است.

دمراش هم از همین منظر به ادبیات جهان می‌نگرد و می‌گوید: «بحث من این است که گسترش امروزة {ادبیات تطبیقی} به افق‌های جهانی و کیهانی به معنای مرگ رشتة ما نیست. به خلاف، تولد دیدگاه جدیدی است که اگر خوب بنگریم ریشه‌های آن را در دوران اولیة شکل‌گیری ادبیات تطبیقی به مثابة یک رشته می‌بینیم» (به نقل از انوشیروانی 1390، 32).

دمراش در کتاب ادبیات جهان چیست؟ What Is World Literature?)) (2003) تلاش می‌کند به دو پرسش اساسی پاسخ دهد: «کدام ادبیات؟» و «ادبیات چه کسی؟». پاسخ او به این پرسش‌ها اساس نظریة وی را تشکیل می‌دهد.

به نظر من ادبیات جهان دربرگیرندة آن آثار ادبی است که در فراسوی خاستگاه فرهنگی خود، چه به صورت ترجمه و چه به زبان اصلی، سیر و گردش می‌کنند (برای مدت‌های مدید ویرژیل در اروپا به زبان لاتین خوانده می‌شد). ادبیات جهان، در جامع‌ترین مفهوم خود، می‌تواند شامل هر اثری باشد که تا به حال از منزلگاه اصلی خود فراتر رفته است، اما توجه محتاطانة گی‌ین به خوانندة بالفعل[14] کاملاً بجاست: اثر ادبی آن گاه زندگی مؤثریبه مثابة ادبیات جهان دارد که، همیشه و همه جا، فعالانه در نظامی ادبی در فراسوی فرهنگ مبدأ خود حضور (تأکید از نویسنده است) داشته باشد.

من معتقدم که ادبیات جهان مجموع‌های بی انتها و دست‌نیافتنی از آثار ادبی نیست، بلکه روشی در بررسیِ سیر و خواندن آثار ادبی است، روشی که هم در مطالعة تک‌تک آثار به کار می آید و هم در مطالعة مجموعة آنها، روشی هم برای خواندن آثار فاخر کلاسیک و هم برای آثار تازه کشف شده (همان 37).

ادبیات جهان به‌خصوص در هزارة سوم که پدیده‌هایی از قبیل چندفرهنگی و مهاجرت و جهانی‌شدن نظر متفکران و اندیشمندان را به خود جلب کرده است اهمیت بیشتری پیدا کرده است و در بیشتر دانشگاه‌های دنیا دروسی با عنوان ادبیات جهان به برنامه آموزشی دانشجویان در مقاطع کارشناسی و تحصیلات تکمیلی اضافه شده است. ادبیات جهان به مثابة رویکردی جدید در ادبیات تطبیقی گشاینده و آغاز‌کنندة صلح و دوستی پایدار است. ادبیات جهان به همة جهانیان و نه به کشور و ملیت و فرهنگ خاصی تعلق دارد. از این روست که امروز انسان‌ها به این نتیجة رسیده‌اند که برای حل مشکلات و بدفهمی‌ها و جلوگیری از اِعمال خشونت‌ و وحشت باید تلاش کرد تا روح ملت‌ها و فرهنگ‌ها را به یکدیگر نزدیک و نزدیک‌تر ساخت و اسباب شناخت دیگری را فراهم ساخت. ایجاد تقابل‌های دوگانه به ناسازواری جهانی می‌انجامد. ادبیات جهان نقشی مؤثر و ماندگار در گفت‌و‌گوی تمدن‌ها و دیپلماسی فرهنگ‌ینیاد دارد.

پیشنهادات راهبردی

برنامة فعلی آموزش ادبیات انگلیسی دانشگاه‌های ایران به اهداف پیش‌بینی شده دست نیافته است و، بدون شک، نیازمند تغییر و بازبینی است. پیشنهادات راهبردی نویسندة این سطور به شرح زیر است:

1- سیاست‌گذاری مجدد و بازتعریف هدف این رشته از دیدگاهی فراخ‌تر بدین معنی که ادبیات انگلیسی یعنی ادبیات به زبان انگلیسی و به کشور و منطقة خاصی محدود نمی‌شود.

2- هدف از آموزش ادبیات جهان (یا ادبیات به انگلیسی) تربیت پژوهشگر و منتقدی است که درعین آشنایی با میراث ادبی خود و با اعتماد به نفس به شناخت ادبیات و فرهنگ دیگری  نیز مبادرت می‌ورزد. به سخن دیگر، هم از خود شناخت داشته باشد تا بتواند فرهنگ و ادب بومی و ملی خود را به دیگران معرفی کند و هم از طریق زبان انگلیسی دیگری را هم بشناسد و آنچه را که هم‌سو با ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی خود می‌یابد به صورت خلاقانه اقتباس کند.

3- در برنامه ریزی و تدوین سرفصل دروس این رشته باید از اروپامحوری و سلطه‌پذیری فرهنگی و ادبی به جِد پرهیز کرد و به ادبیات سایر ملل از طریق زبان انگلیسی توجه کرد. اصولاً بسیاری از پژوهشگران ادبی، حتی در کشورهای اروپایی و انگلیسی زبان، آثار کلاسیک غرب از قبیل ایلیاد هومر و آنه‌ئید ویرژیل را به‌صورت ترجمه خوانده‌اند. ادبیات جهان فرصتی است تا با ادبیات ملل به حاشیه‌ رانده شده‌ آشنا شویم و بپذیریم که خلاقیت و تخیل ادبی فقط به غرب محدود نمی‌شود.

4- راه‌اندازی رشته‌های بین‌رشته‌ای مانند ادبیات تطبیقی که می‌تواند پل ارتباطی بین ادبیات‌های خارجی و رشته‌های علوم انسانی باشد باید تقویت گردد. شوربختانه در حال حاضر، ادبیات تطبیقی به مثابة رشتة علمی مستقل جایگاهی در برنامه‌های آموزش عالی ایران ندارد و همواره در حاشیه بوده است. گرایش‌های رایج (مانند فارسی- عربی) توانمندی‌های این رشتة پویا را نادیده گرفته است و با روح و قلمرو پژوهشی وسیع این رشته سنخیت ندارد و مانع رشد آن در ایران شده است.

نتیجة سخن

ادبیات جهان فرصت شنیدن صداهای سرکوب شده را فراهم می‌آورد. اصولاً ادبیات پیوندی انسانی و جهانی است. باید از طریق ادبیات هم خودمان را بشناسیم، هم دیگری را و هم خود را به دیگران بشناسانیم.  راه ناهموار و سختی در پیش داریم. باید به راه‌اندازی رشته‌های بین‌رشته‌ای در آموزش ادبیات خارجی همت بگماریم. بدون تردید، ادامة وضعیت فعلی نه تنها راه به جایی نمی‌برد بلکه بر کج‌فهمی‌ها ودشواری‌ها می‌افزاید. تغییر اجتناب‌ناپذیر است. این امر مسئولیت سیاست‌گذاران آموزش ادبیات انگلیسی دانشگاه‌های ایران را بسیار سنگین می‌کند؛ وظیفه‌ای خطیر که در سال‌های گذشته یا به فراموشی سپرده شده یا در دورِ باطل کشاکش‌ها و پیچ‌وخم‌های اداری گرفتار آمده است. توسعة فرهنگی لازمة و پیش‌نیاز توسعة اقتصادی است و  توسعة فرهنگی در گرو شکوفایی اندیشه‌های خلاقانه است. اصولاً هر حوزه‌ای برای پیشرفت نیاز به خلاقیت و نوآوری و نواندیشی دارد. در حوزة مطالعات ادبی و فرهنگی ادبیات تطبیقی افق‌های جدیدی برای خلاقیت و نوآوری فراهم می‌آورد. به‌علاوه، ادبیات تطبیقی امکان مشارکت رشته‌های علوم انسانی را در توسعة فرهنگی کشور را فراهم می‌آورد. شایسته است دانشگاه‌های کشور، مانند دانشگاه شیراز، امکان راه‌اندازی رشتة خلاقیت‌محور ادبیات تطبیقی را فراهم آورند.



[1]. اصل این گزارش در کتاب زیر آمده است:

Philip D. Curtin, ed. Imperialism: The Documentary History of Western Civilization. New York, Walker & Col., 1971: 178-91.

[2]- Fetishization of the Other

[3]- "Heroic Ethnocentrism: The Idea of Universality in Literature"

[4]- "The Beginnings of English Literary Study in British India"

[5]- Culture and Imperialism

[6]- contrapuntal reading

[7]- "The Neocolonial Assumption in University Teaching of English"

[8]- Postcolonial Studies: A Materialist Critique

[9]- General Literature

[10]. برای آشنایی بیشتر و نقد آرای گوته در زمینة ادبیات جهان نگاه کنید به مقالة علی‌رضا انوشیروانی، «ادبیات جهان: از اندیشه تا نظریه». ویژه نامة ادبیات تطبیقی (فرهنگستان زبان و ادب فارسی)، دورة دوم، شمارة اول (بهار 1390) پیاپی 3. 23-41.

[11]- "A View on the Unification of Literatrue"

[12]- circulation and reception

[13]- David Damrosch, et al. Longman Anthology of World Literature

[14]- Actual reader

Bibliography
Anushiravani, Alireza. "Parsian anghadarha ham Sha'er Nistand." ("These Persian Are Not Poets Enough") in Adabyyat-e Tatbiqi (Comparative Literature Journal of the Academy of Persian Language and Literature), 2.1 (spring 2011): 68-69.
Ashcroft, Bill and Pal Ahluwalia. (1999). Edward Said. 2nd edition. London & New York: Routledge.
Ashcroft, Bill, Gareth Griffiths and Helen Tiffin. Eds. (1995). The Post-colonial Studies Reader. London & New York: Routledge.
Bertens, Johannes Willem. (1382/2003). Nazaryyeh Adabi (Literary Theory).  Farzad Sojoodi, trans. Tehran: Ahang-e Digar Publication.
Damrosch, David. Ed. (2014). World Literature in Theory. Wiley Blackwell.
D'haen, Theo, David Damrosch and Djelal Kadir. (2011). The Routledge Companion to World Literature. London & New York: Routledge.
Docker, John. (1995). "The Neocolonial Assumption in University Teaching of English." In Bill Ashcroft, et al. Eds. The Post-colonial Studies Reader. 443-446.
Eagleton, Terry. (1386/2007). Pishdaramadi bar Nazaryyeh Adabi (Literary Theory: An Introduction). Abbas Mokhber, trans. 2nd edition. Tehran: Markaz Publication.
Haddad-Adel, Gh. (1386/2007) “Jaygah-e Oloom-e Insani” (The Status of Humanities), Name-ye Farhangestan (The Academy of Persian Language and Literature Journal). 9.2: 2-8.
Ghandi, Leela. (1998). Postcolonial Theory: A Critical Introduction. Australia: Allen & Unwin, 1998.
Harrison, Nicholas. (2003). Postcolonial Criticism. Cambridge: UK, Polity Press.
JanMohamed, Abdul R. (1995). "The Economy of Manichaen Allegory." In In Bill Ashcroft, et al. Eds. The Post-colonial Studies Reader. 18-23.
Jost, François. (1974). Introduction to Comparative Literature. Indianapolis and New York: Pegasus.
Larson, Charles. (1995). "heroic Ethnocentrism: The Idea of Universality in Literature. In Bill Ashcroft, et al. Eds. The Post-colonial Studies Reader. 62-70.
Ngugi, wa Thiong'o. (1995). "On the Abolition of the English Department." In Bill Ashcroft, et al. Eds. The Post-colonial Studies Reader. 438-442.
Parry, Benita. (2004). Postcolonial Studies: A Materialist Critique. London & New York: Routledge.
Said, Edward. (1979). Orientalism. New York: Vintage Books.
Shoraye ali Barnameh-rizi-e Gorooh-e Oloom-e Insani. (1374/1995). "Barnamey-e Amoozeshi-e Dorey-e Karshenasi-e Arshad-e Reshteh-ye Adabyyat Ingelisi" ("Curriculum of M.A. Program in English Literature"). Tehran: Publication of the Ministry of Higher Education.
Tyson, Lois. (2006). Critical Theory Today: A User-Friendly Guide. 2nd edition. New York & London: Routledge.
Viswanathan, Gauri. (1995). "The Beginnings of English Literary Study in British India." In Bill Ashcroft, et al. Eds. The Post-colonial Studies Reader. 431-437.